دوباره بهار دوباره عید ...
اون دوستانی که من رو می شناسند با این مساله که من عاشق عید و عید دیدنی و رسوم نوروزم ،کاملا آشنایی دارند.
البته در این که امسال این شوق در من به شکل متفاوتی خودش رو نشون میده هم نباید غافل شد.
از این موضوعات که بگذریم هنوز عید دیدنی برام قشنگه.
هنوز از استایل نوروزی آدما و خونه ها در کل فضای این روزا خوشم میاد و لذت می برم .
برای من هیچ از این قشنگتر نیست که با مادرم سر سفره ی هفت سین درباره ی چیدمانش گفت و گو کنم .
می دونید من از وقتی خودم رو شناختم ،روتین زندگی و روزمره ی خودمون یعنی ایرانی ها رو دوست داشتم و خیلی پر انرژی ظاهر میشم تو این ایام ...
بهار هنوز برای من شکوفه های درخت گیلاسِ عباس عمو که از بالای دیوار معلومه یا اون شکلات های خوشمزه ی عید که به دندون میچسبه.
بهار هنوز برای من اون تازگی و طراوت صورت آدم هاست که مدتهاست کمتر می بینیمش.
بهار هنوز برای من چایی تو استکان های کمر باریک با یه دونه قند و یه مشت شکلاته.
و از همه ی اینها بگذریم ،صورت عرق کرده ی عمه ی مرحومم که با عشق بغلم می گرد و برای شیرینی بهشتی می آورد .
نمی دونم چی در انتظارم ِ در آینده یا قرارِ چطوری بشم و بگذرونم اما این رو مطمئنم که دختر کوچولوی درون من ،همیشه بهار رو دوست خواهد داشت و عاشق عید نوروز خواهد بود و قطعا دوست دارم این هیجان و عشق رو که در ساده ترین و بی آلایش ترین حالت انسانیمِ رو در قالب یه خنده ی شیرین و رضایتمند به اطرافیان و نزدیکانم هدیه بدم .
پس با تمام این تفاسیر
عیدتون مبارک قشنگا
صدسال به این سال ها...