وقتی فکر می کنم که تمام ذرات تنم از عناصر و خاک و بقایای انسان ها و موجودات دیگه است ، وقتی فکر می کنم میلیاردها آدم یک روزی روی زمین زندگی کردند و حالات و تجربه های مختلفی داشتند و الان ضخامت لایه اوزون رو تشکیل میدن، خیلی حس عجیبی بهم دست میده؛ مثلا وقتی به آسمون و ماه نگاه می کنم یه هیجان خاصی دارم یا بیقرار میشم اون وقت با خودم میگم کی میدونه شاید ماه تصویری از نگاه دو آدم بی قرار تو گذشته های دور بهم بوده، که با خیره شدن به اون همدیگرو رو به آغوش می کشیدن
یا مهتاب روشنایی وجودی بوده
که در یک قالب یک انسان ، یک کالبد تجسم پیدا کرده و بعد از عروج به آسمان به جایگاه اصلی خودش برگشته و قرن هاست همه موجودات عالم رو تحت الشعاع قرار میده...
همیشه فکر می کنم کوه که من خیلی به تماشای اون علاقه دارم وبه شدت لذت می برم از دیدنش، از ذرات چه موجوداتی شکل گرفته که انقدر با صلابت و مهربان در عین حال سخته؟!!!
چشم های قشنگ و زیبایِ عمم، الان تو تنه کدوم گله که بیارم و تو قشنگترین و قیمتی ترین گلدون دنیا بکارم و شب موقع خواب کنار رختخوابم بذارمش، تاشب ها انقدر بی تاب نباشم.
یعنی میتونم دست های پدرم رو
روی درخت انجیر هم جوار مزارش پیدا کنم؟ کاش یکی بگه اون تشویش و استیصال به خاک کدوم باغچه رسیده!
دستای ننه خانمم، با اون رگ های آبی شناورش الان ریشه ی کدوم درخت رو سیراب کرده و اشک های دلتنگیش سهم کدوم اقیانوس شده؟؟؟؟
آدمیزاد گاهی برای رفع دلتنگی و زخم های التیام نیافته اش از دوری عزیزانش، میونِ تمام کتاب های قدیمی رو ورق به ورق نگاه می کنه که شاید از وجود نازنینش حتی یه تار مو و مژه ای پیدا بکنه!!!! حالا اگر این یاد و خاطره تو طبیعت و نگاه و دیدگاهه کسی منعکس بشه خیلی لذت بخش و عجیبه...
مثلا الناز تمام کودکیش رو تو عطر گل شب بو قایم کرده جوری که هرجا که این بو به مشامش میرسه مستقیم میره به اون مقطع از زندگی...
دوست دارم بعد از مرگم، ذره ذره تنم رو باد به سوی کوههایی ببره که شهره اند به سختی و استقامت، که زندگی برای من ره آوردی
جز این دو معقوله نداشته هیچ وقت.
تارو پودم جز به جز جسمم، عقلم، باورم، به تن این زیبایِ آفرینش زنجیر بشه، تا همگان در صعود به قله های پر شهامت دماوند، ابدیت را از نگاه یک دختر نظاره گر باشند.
و این روح سرکش ِ نا آرام رو به سر منزل مقصود برسونه اونم پشتِ کوههای قاف به حقیقتِ سیمرغ...
مرا میان بسترِ سختِ کوههایی جستجو کن که تمام عمر به تماشایشان نشستم.
آنجا که در گستره وسیع تنم، ترک های عمیق و سرد ِ زمستانیم، گلی نمایان شد، قلب از تپش افتاده ی سردم را به نوازش نگاهی گرم کن....