به نام خدا من بصیر رضایی هستم و قراره این کتاب رو براتون جزء به جزء با زبانی ساده و قابل فهم آموزش بدم، این مطالب برای اعضای گروه آموزشیمون (در تلگرام) ساخته شده اما خب خوشحال میشم با نشر کردن این اطلاعات به دیگر عزیزان باعث رشد و پیشرفت هم دیگه بشویم.
در ابتدا باید بگم این سری آموزشی بر اساس همین دست نویس های کوچکی هستش که من از روی کتاب آناتومی داستان استخراج کردم و همونطور که گفتم مطالب رو اندکی سبک و سنگین کردم تا قابل درک تر برای دیگر عزیزان بشود.
شما در طول روز ممکن است هزاران بار داستان بگویید، به عنوان مثال میگوید " حدس بزن امروز چی شدش " یا " باورت نمیشه سر کار چه اتفاقی افتاد " یا " امروز یکی رو دیدم که.. " همان طور که میبینید ما همواره از داستان ها برای به تصویر کشیدن تصاویری که در ذهن خودمان هست استفاده میکنیم.
چالش اصلی بیشتر نویسنده ها و حتی اشخاص غیر نویسنده؛ پیدا کردن یک راه درست برای انتقال این تصویر یا خاطره یا حتی ساخته شده ذهنی به دیگری میباشد. نویسنده ها با تصاویر و دنیا های بزرگی در ذهن خودشان مواجه هستند که توصیفشان قطعا سخت تر از بیان یک اتفاق دیده شده یا یک خاطره خیالی میباشد.
نویسنده ها با چالش هایی رو به رو هستند که اصلی ترین این چالش ها، چالش تبدیل و قابل فهم کردن دنیای خیالی خودشان برای دیگر خواننده ها میباشد! چرا این چالش جزو اصلی ترین چالش بین نویسنده هاست؟ به تصویر زیر دقت کنید :
هنر یک نویسنده این است که بتواند دنیای ذهنی و خلاق خودش را در قالب چهار چوبی قابل فهم به خواننده ها انتقال بدهد! هدف از وجود این کتاب آموزش این چهار چوب ها و قوائد حاکم بر نویسندگی میباشد.
این قوائد و قوانین همه روزه بر روی زندگی ما حاکم هستند و همواره در حال استفاده؛ هرچند شاید تا الان ما این قوائد و قوانین داستان سرایی را از مادر و پدر خود و دوستانی که تکلم کردن و سخن گفتن را به ما یاد داده اند اموخته باشیم اما اکنون وظیفه ما به عنوان یک نویسنده تلاش برای قوی تر کردن قدرت انتقال مفاهیم دنیای خود به دیگری میباشد
حقیقت این است که ما نمیتوانیم آنچه که در ذهن خود احساس میکنیم را تمام و کمال به دیگری انتقال دهیم! ما نمیتوانیم احساس عشق یا نا امیدی را تماما به شخصی دیگر بفهمانیم، هنر ما (به عنوان یک نویسنده) در این است که تلاش خود را بکنیم تا دیگری بتواند به بالا ترین درک ممکن از احساسات و دنیای ذهنی ما برسد.
اقای کتاب از ارسطو انتقاد کردند و در این بین ساختار ساده ای سه پرده ای که برای تمام داستان ها (توسط اقای ارسطو) کشف شده رو به چالش کشیدند و گفتند که این ساختار سه پرده داستانی شاید به صورت تئوریک جواب گو و قابل قالب بندی برای برخی از ژانر های داستانی باشد اما هرگز برای همه صادق نبوده و...
کتاب آناتومی از ساختار سه پرده ارسطو گلایه کردند و گفتند که این ساختار بیش از حد تئوری میباشد و از طرفی خواستار آموزش یک ساختار قابل استفاده شدند.
اقای کتاب همچنین فرمودند که این ساختار ها جنبه مکانیکی دارند و کلیشه ای هستند؛ کتاب ما را به ساخت یک داستان با ساختار زنده و قابل رشد دعوت میکند که ویژگی ها زیر را دارا باشد :
گوینده، داستان و در انتها شنونده. بخش اول آموزش به یادتون هست؟ تصویری که براتون درست کردم از سه بخش تقسیم شده که بخش اول یا همان دنیای ذهنی نویسنده در اینجا گوینده، بخش انتقال و چهارچوب در اینجا داستان و بخش دنیای شکل گرفته در ذهن خواننده همان شنونده میباشد.
اقای کتاب تلاش کرده به ما در این بخش بگوید که داستان ابزار ما (گوینده ها) برای بازی کردن با ذهن شنونده ها میباشد، یک داستان خوب فقط به شنونده نمیگوید که چه شد بلکه به او نشان میدهد که چه شد. این یعنی یک گوینده خوب باید تلاش کند به شنوده احساس و تجربه ای را به وسیله داستان خود منتقل کند نه این که صرفا یک سری اطلاعاتی و جملات خشک و خالی به او بدهد.
کتاب خوب در حقیقت، عصاره ای از یک زندگی (حتی خیالی) است؛ خواننده با خواندن یک داستان باید بار دیگر تمام آن احساسات و زندگی را در حال همراه با کلمات احساس کند!
اقای کتاب معتقد است که داستان از دو جذابیت اصلی برخوردار است که ساخت این جذابیت ها به دوش گوینده (نویسنده) میباشد؛ جذابیت اول که باعث جذب خواننده میشود پازل فکری داستان و دوم تجربه احساسی از داستان میباشد.
پس یک داستان نیازمند به ایجاد دو چیز در شنونده های خودش میباشد! اول ایجاد یک درگیری ذهنی ( تا شنونده برای رسیدن به جواب مایل باشد بیشتر بشنود یا بخواند ) و دوم ایجاد تجربه احساسی ( تا شنونده از شنیدن و خواندن داستان لذت ببرد )
بیشتر گفتگو و داستان گویی های ما در طول زندگی با یک سوال کنجکاو کننده شروع میشود، به عنوان مثال :
" حدس بزن امروز صبح سرکار چی دیدم! "
و سپس پس از ایجاد یک پرسش و جذابیت اولیه، شروع به رساندن خواننده به جواب سوال و در عین حال دادن یک تجربه دوباره از احساسات به شنونده سعی بر جذب و رساندن دنیا ذهنی خود به خواننده دارد! اما اگر یکی از این موارد نباشد انتقال داستان (منظور یا مفهوم خود) با نقص و در نهایت شکست مواجه میشود.
مثال از یک داستان بدون سوال اما با توصیف:
امروز صبح سرکار یکی رو دیدم که موهاش رو رنگ گلیاس کرده بود
مثال به همراه سوال و توصیف (حالت کامل و مناسب) :
حدس بزن امروز صبح سر کار چی دیدم؟ یکی رو دیدم که موهاش رو رنگ گیلاس کرده بود! باورت میشه؟
کدوم گفتگو برای شما جذاب تر است؟ فهمیدن این موضوع باعث میشود که شما بدانید باید به خواننده خود همواره در هنگام انتقال داستان خود یک سوال و یک احساس نیز ایجاد کنید؛ بهترین داستان ها همواره این دو گزینه (سوال و احساس) را در قلب خود دارند، هرچند که آثاری هستند که کاراگاهی و اغلب پر سوال ( بر پایه سوال بیشتر و احساس کمتر) و آثاری نیز هستند بر پایه احساسات و درام ( سوال کمتر و احساس بیشتر ) اما همواره بهترین آثار هر دو را به میزان در خط داستانی خود داشته اند.
لطفا از مطالب و نت برداری من استفاده کنید و نظرتون رو با من به اشتراک بگذارید، سوالی بود بهم بگید و اگر مایل بودین به گروه رایگان ما بپیوندین در همین جا ایدیتون رو قرار بدین؛ ممنونم که تا اینجا همراه من بودین سعی کنید از این مطالب استفاده کنید و در موردشون داخل گروه صحبت کنید، تا آموزش دیگر کتاب آناتومی داستان بدرود ❤️