Karen
Karen
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

خاطره بازی

سلااااااااااااااام بر کاربنی ها ( کلمه‌ی کاربن نزدیک ب کارن بود و من ب جای کارنی ها نوشتم کاربنی‌ها ؛ خودمم رنگ کاربنی رو خیلی دوس دارم ؛ البته من پرسپولیسی‌ام)

امروز یه پستی خوندم یاد گذشته و دوران جاهلیت افتادم .

یاد وقتی ک میرفتم مدرسه افتادم . یاااااادش بخیر از اون بچه خلافای مدرسه بودم . یادمه کلاس اول بودم با یکی درگیر شدم ؛ زدم یارو شل و پل شد ؛ معلم اومد کلاس بم گفت یا معذرت خاهی میکنی یا با خط کش میزنم کف دستت منم دستمو اوردم جلو . همه چار شاخ مونده بودن ک معذرت خاهی نکردم و حاضر شدم کتک بخورم ؛ اینجا بود ک رفتم دفتر و اولین تعهدمو اونجا دادم . اخرین تعهدم هم تو همون مدرسه ک کلاس ششم دادم مربوط ب حمل سلاح سرد بود ؛ بنده چاقو داشتم و یکی از خودشیرینای کلاس رفته موقع زنگ تفریح کیف منو ریخته ؛ منم اومدم نشستم سرجام ینی همون میز اخر ک دیدم ناظم اومد بالا سرم ؛ خلاصه رفتیم دفتر و تعهدو دادیم . بعد اون جریان هرجا میرفتیم میگفتن چاقو کش اومد:/ ینی میخاستم با مشت بزنم دکوراسیونشونو بیارم پایین .

از خاطرات شیرین دیگه‌ای ک یادم میاد این بود ک من ب خواننده هم معروف بودم بنده با اهنگ (کفتر کاکل بسر های های) ب اوج رسیدم و هرجا میرسیدیم منو سر میز معلم مینشوندن میگفتن بخون . منم با دستم میزدم رو میز میخوندم کفتر کاکل بسر همه میگفتن های های های های...

یبارم یادمه اردو داشتیم همه بچه ها گوشی اوردن . منم برده بودم . بعد یکیو کشیک میزاشتیم ناظم اومدنی بگن غلاف کنیم . چون هوا سرد بود تو کلاس اردو زده بودیم:////// بعدش ک هوا یکم بهتر شد ما منتقل میشدیم ب حیاط معلم بسیار پایه‌امون فرمودن ک ناظم گوشیاتونو ببینه ننه باباهاتونو میاره جلو چشتون گوشیا رو بدین من براتون نگه دارم قول ب ناظم هم نمیگم چون ب من اعتماد کردین . ما هم دیگه همه کثافت کاریامونو با گوشیا انجام داده بودیم دادیمش ب معلممون . دمش گرم ب ناظم هم چیزی نگفته بود.

تو کل مدرسه ب کج مغزی من پیدا نمیکردن ؛ هرکی یه کلمه مثبت ۱۸ ای یه جا میشنید معنیشو نمیدونست میفرستادنش پیش من ? بعضی زنگا ک معلم درس نمیداد بهمون ازاد باش میداد یا معلممون نمیومد(اخرای سال معمولا اینجوری میشد) همه بچه منحرفا دور میز من جمع میشدن ب من میگفتن تعریف کن منم میگفتم چی بگم اخه شما سوال بپرسید من جواب بدم . خلاصه منم رک و پوس کنده جواب میدادن همه پشماشون فر میخورد .

من ریزه میزه بودم ی گولاخی داشتیم منو جوجه صدا میکرد . خیلی دوست داشتم حالشو بگیرم ولی فیزیکی نمیشد . در کل ازش خوشم نمیومد .

حالا بازم خاطره یادم اومد بهتون میگم

ولی سال اخر ینی سال شیشم خیلی حال میداد انگار ما تو مدرسه خدا بودیم . با ناظم اینا خوب بودیم دیگه کمتر بهمون گیر میدادن.

راهنمایی کلاس هفتمو ی مدرسه خوندم اففففففففففتضااااااااااااح خدا تومنم شهریه میگرفت . دو سال بعدشو رفتیم یه مدرسه دیگه حالا اونجا هم خاطره زیاده بعدا بهتون میگم

خاطرهمدرسه
آخرش میفهمیم چرا ، ولی دیگه خیلی دیره.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید