"کودکی" جاییست که بیشترین اهمیت در دورههای رواندرمانی را به خود اختصاص داده است. اما آیا واقعا آنقدر که روانشناسی کلاسیک بر این دوره تایید میکند؛ این دوره اهمیت دارد؟ ویلیام گلسر نویسنده کتاب "#تئوری انتخاب" و "#واقعیت درمانی" نظر دیگری دارد!
گلسر معتقد است تمام بیماریهای روحی منشا مشترکی دارند و این منشا در کودکی نیست! بلکه در مسئولیت پذیری است. اگرچه مسئولیت پذیری را راحتتر می توان به کودکان آموخت اما این به ان معنی نیست که اگر فردی در کودکی مسئولیت پذیری را از والدین خود نیاموخت محکوم به شکست است! گلسر معتقد است تمرکز زیاد بر دوران کودکی و یا آسیبهایی که فرد در گذشته دیده است صرفا مسئولیتگریزی و انداختن بار مسئولیت بر دوش گذشته را برای بیمار آسان میکند.
گلسر به شدت با کسانیکه بیماری روحی را مانند بیماری جسمی دانسته و نقش فرد بیمار را در به وجود آمدن بیماری نادیده میگیرند مخالف است. او معتقد است انسانها افسرده نمیشوند بلکه در شرایطی که حس کنند نمیتوانند مسئولیت زندگی و اعمال خود را بر عهده بگیرند خود را افسرده میکنند. البته نادرست است اگر گمان کنیم خود شخص نسبت به این افسرده کردن خود آگاه است. او گمان میکند افسرده است و خودش هیچ نقشی در آن ندارد. باورهای غالب جامعه و روانشناسی کلاسیک نیز به این باور دامن میزنند. گلسر معتقد است با آگاه کردن بیمار از واقعیتهایی که در زندگیاش جریان دارند و از نقش مهمی که خودش در ایجاد بیماری بازی کرده است میتوان بسیاری از بیماران را درمان کرد. حتی بیمارانی که نیاز به درمان دارویی دارند!
"آنچه در زندگی انجام میدهیم حاصل انتخابمان است و ما در قبال انتخابهای خود مسئولیم"
انتخابهای کوچک و بزرگ ما سازنده زندگی ما هستند. در هر شرایطی و با هر پیشینهای، واقعیت زندگی در جریان است و فرصتی برای سوگواری به ما نخواهد داد. فردی که در گذشته مانده و منتظر حل شدن تعارضات دوران کودکی خود است هرگز به اهمیت و نقشی که "اکنون" در زندگی اش ایفا میکند پی نخواهد برد. طبق گفتههای گلسر واکاوی گذشته، برخلاف نظر فروید، دردی را درمان نمیکند. باید از گذشته عبور کرد و به اینجا و اکنون توجه داشت.
پذیرفتن نظریه گلاسر علاوه بر اینکه احساس رهایی از قید و بند گذشته را برایمان به ارمغان میآورد، مسئولیت سنگینی را نیز بر دوشمان میگذارد.
دیگر نمیتوانیم مقصر تنبلیهایمان را روش تربیتمان بدانیم، داشتن یک پدر الکلی به ما مجوز نوشیدن بیش از حد نمیدهد، دیگر نمیتوانیم سر یکدیگر داد بکشیم و بعد بگوییم معذرت میخواهم من در یک خانواده دعوایی بزرگ شدم!
هیچکدام از اینها دلیل رفتار ناشایست ما نخواهند بود و اگر تا به اینجا بیشتر میدیدیم که فرضا کودکان با جو خانوادگی متشنج بیشتر به بزهکاری رو میآورند شاید بخشی از دلیلش این بود که آنها راحتتر به خود "اجازه" بزهکاری را میدادند.
اگر درباره آنچه تاکنون گفته شد نظری دارید، آن را در کامنتها برای من بنویسید.