اگه تلاش کنی، حتما موفق میشی!
نگران نباش، مزد کارای خوبتو می گیری!
سر بی گناه پای دار میره، بالای دار نمیره!
جملههایی مثل « او سالها برای پیشرفت شرکتش تلاش کرد» یا «او روزهای زیادی بهسختی برای موفقیت در کنکور درس میخواند» یا « همیشه او را درحال عرقریختن زیر تمرینهای سخت ورزشی میدیدم چرا که میخواست در المپیک مدال بیاورد. »
چیزهایی که بعد از شنیدن این جملهها به ذهنمان میرسد، این ها است: شرکتش یکی از موفقترین شرکتها شد. بهترین دانشگاه قبول شد و مدال طلا گرفت. ما دلمان میخواهد جمله قصار نوشته شده در تصویر بالا را باور کنیم.
خیلی از مواقع، شرکت بهدلیل اوضاع بداقتصادی دوام نمیاورد. سر کنکور حالت تهوع و سردرد امان ادم را میبرد یا اسرائیل در نیمهنهایی جلوی راه سبز میشود و باید باخت!
رابطه علت و معلولی "تلاش = موفقیت"، رابطهای است که در کودکی در ذهنهای ما شکل میگیرد. جامعه، مدرسه و خانواده نمیخواهند کودکان، با ذات پر از هرجومرج و بی قانون دنیا مواجه شوند. البته نه فقط کودکان، بلکه بزرگسالان هم از این رویارویی فرار میکنند!
ما دوست داریم به خودمان و بچههایمان این باور را القا کنیم که نمره بیستشان ثمره تلاش و درسخواندن آنها است درحالیکه جایی در اعماق ذهنمان میداند که اینطور نیست! نمره بیست، در وهله اول، ثمره داشتن امکان رفتن به مدرسه است. سپس بهره هوشی و بعد از آن، داشتن خانهای آرام و ذهنی بدون دغدغه برای درسخواندن.
باور داشتن به این مسئله که موفقیت ما حاصل تلاش ما است یا به قول قدیمیترها، سحرخیز باش تا کامروا شوی، چه تاثیری بر زندگی میگذارد؟
خب، قبل از جواب دادن به این سوال، میخواهم نگاهی به کتاب پیرمرد و دریا از همینگوی بیاندازیم. این کتاب، یکی از تاثیرگذارترین کتابهای زندگی من بوده، شاید خواندنش برای شما هم مفید باشد. این کتاب داستان پیرمرد ماهیگیری است که مدتها است نتوانسته ماهی شکار کند. در فقر زندگی میکند و یکی از روزهای خدا، مثل همیشه سوار قایقش میشود و به دل دریا میزند.
خطر اسپویل! (به نظر من اینکه اخر داستان را بدانید مانند این است که بدانید در نهایت لیلی و مجنون به هم نرسیدند! اما این چیزی از لطف خواندن داستان لیلی و مجنون کم نمیکند!)
در تمام کتاب پیرمرد و دریا، داستان رشادتها، تلاشهای بیوقفه و شجاعت پیرمرد برای شکار ماهیهای غولپیکر شرح داده شده است. پیرمرد با گرسنگی و شرایط بد دریا می جنگد، از جان مایه میگذارد و حتی موفق به صید ماهی هم میشود.
اما... دست خالی به خانه بازمیگردد! سوال بزرگ و سرنوشتساز داستان اینجا خودش را نشان میدهد!
" آیا پیرمرد شکست خورد؟"
جواب این سوال، میتواند سرنوشت ساز باشد!
"شکست" چیزی است که اکثرا آن را نرسیدن به هدف معنا میکنیم. شکست، احساسات منفی زیادی در ما ایجاد میکند. احساس غم، فقدان، شرم، ناکافی بودن و غیره..
خب، اگر این را بپذیریم که شکست و موفقیت، صرفا بسته به میزان تلاش او نیست چه؟ آیا باز هم هنگامی که به هدف نمیرسیم، این احساسات را تجربه خواهیم کرد. مسلما از شدت آنها کاسته میشود. اما پس تکلیف مسئولیتپذیری چه میشود؟
اگر همه ما ناکامیها و نرسیدنها را گردن شرایط بندازیم، آیا دیگر اثری از تلاش برای رسیدن به رویاها باقی خواهد ماند؟
اینجاست که لزوم تغییر تعریف شکست، احساس میشود. جمله معروفی هست که میگوید:
نقطه مقابل پیروزی شکست نیست، بلکه تلاشنکردن است!
و فقط خدا می داند که من چقدر از این تلاش نکردن میترسم :)
تلاشکردن، حتی در مواقعی که زندگی سرناسازگاری دارد، مثل شناکردن مخالف جریان رودخانه است. این تلاش، فارغ از نتیجهای که میدهد، معنای اصیل زندگی است. بگذارید بگویم که تمام وحشت من از شکست، بهخاطر سوالی است که بعد از شکست در ذهنم شکل میگیرد: آیا تمام تلاش خودم را کرده بودم؟
اما دستیافتن به قدرتی که با آن بتوانیم تمام روزهای هفته و بیست و چهار ساعت شبانه روز را برای هدفمان تلاش کنیم کار سادهای نیست. مخصوصا وقتی در حال دست و پنجه نرمکردن با انواع اضطرابها نیز باشیم. تلاشنکردن به اضطراب اضافه میکند و اضطراب بیشتر باعث میشود هیچ کاری نکنیم. برای از بین بردن این وضعیت، باید چرخه را از یک جایی بشکنیم. این کار برای فردی که در چرخه گرفتار شده اصلا کار راحتی نیست اما با کمک یک دوست یا یک روانشناس آگاه، احتمال شکست دادن این چرخه بیشتر میشود :)
در نسخه صوتی بخشی از کتاب پیرمرد و دریا را خواندهام.