چراهای زیادی اطرافمون وجود دارند. در اینجا چند تا از اونها رو باهاتون به اشتراک میگذارم که زمانی ذهنم رو درگیر کرده بودند. به امید اینکه این یادآوریها برای شما هم تأثیرگذار باشند.
همه میدونیم که چقدر شیوه ی صحبت کردن میتونه در ارتباط با بقیه مؤثر باشه ولی در عمل، یا اهمیت نمیدیم یا تلاش میکنیم کنترلش بکنیم، حالا ممکنه نتیجه بخش باشه، ممکنه هم برعکس.
میشه گفت من تقریبا همیشه عادت داشتم قبل از حرف زدن یا کاری رو انجام دادن، کمی وقت بذارم و فکر کنم. دوست داشتم خودم باشم اما نه به این معنی که هر چیزی رو که به ذهنم میرسید بدون گذروندن از یه فیلتر بیان کنم. در واقع، میخواستم یک آدم راستگو و مؤدب باشم. اما گاهی خیلی سخت میشه، مثلا وقتی عصبانی هستم، یا وقتی که حس قوی منفی نسبت به کسی دارم. این جور مواقع مرز باریکی بین "زیادی" رک بودن و راستگوی مؤدب بودن هست که رد کردنش ممکنه شرایط رو خیلی بدتر کنه، طوری که پشیمونی هم به دنبال داشته باشه. میخوام یکی از چیزهایی که در این جور مواقع کمکم کرده رو باهاتون به اشتراک بذارم: گفتن "چرا؟". وقتی از کسی عصبانی هستم، سعی میکنم شرایط رو آنالیز کنم . چرا اینطوری شد؟ چرا شخص مقابل من اینطور فکر میکنه؟ یا اینطور رفتار میکنه؟ چرا من اینطور فکر میکنم؟
خیلی وقت ها میتونیم چند قدم برگردیم عقب و به جای واکنش سریع نشون دادن، فکر کنیم یا حتی بنویسیم تا بتونیم جنبه های مختلف مسئله رو متوجه بشیم. در کل، اطرافیانم من رو به عنوان آدمی که قضاوت نمیکنه و آرومه میشناسند. خب راستش من هم از درون تا حدی قضاوت میکنم اما چون از قبل، کلی به تحلیل موقعیت های مختلف پرداختم، میتونم سریع قضاوتم رو ببرم زیر سؤال. این به این معنی نیست که باید به خودمون حمله بکنیم. صرفا بررسی بکنیم که طرز فکرمون آیا درست هست؟ طرز فکر طرف مقابل چطور؟ چرا عصبانی شدیم؟ با این کار، تعصب روی افکارمون کمتر و کنترل رفتارمون بیشتر میشه.
دیدین که بعضی وقت ها با نقش های منفی فیلم و سریال ها میتونیم همدردی کنیم؟ به خاطر اینه که داستانش رو شنیدیم یا دیدیم. شاید خودمون رو جای اون ها گذاشتیم. این خیلی مهمه. حقیقتش اینه که اگر جای فردی که باعث عصبانیتمون شده به دنیا میومدیم، در محیطی که بزرگ شده، رشد میکردیم، ما هم احتمالا مشابهش رفتار میکردم. درک این موضوع خیلی در عمل سخت هست و شاید نیاز باشه تا چندین سال روی خودمون کار کنیم تا عصبانیت و انرژی منفیمون رو روی شخص مقابل یا اشخاص دیگه خالی نکنیم، بلکه تا جای ممکن به صورت مثبت و اثربخش رفتار کنیم.
فهمیدن علت ها خیلی میتونه یاری دهنده باشه، در صورتی که در حد متعادل و مدت زمان طولانی براش تمرین کنیم. درسته، شده فکر کنم اگه برگردم توی موقعیت خاصی، سریعتر واکنش نشون میدم، اما تحلیل کردن بهتر از واکنشی هست که شرایط رو بدتر کنه. همچنین، بعد از این آنالیزهاست که میفهمیم کجا و در چه موقعیتی بهتره که چه واکنشی نشون بدیم و اصلا نشون دادن واکنش بهترین راهه یا نه. اگر فکر کردن یا نوشتن راجع به موضوع براتون سخت هست، توصیه میکنم قبلش یه نرمش پرتحرک یا دو رو امتحان کنید حتی اگه در حد یک دقیقه باشه تا آروم تر بشوید.
دوره ی دانشجویی رو توی خوابگاه دانشگاه شیراز به سر میبردم، به عنوان دانشجوی مهندسی کامپیوتر. یکی از هم اتاقی هام که بهترین دوستم هم بود، از شمال کشور اومده بود که هم رشته ایم هم میشد. در همون سال اول بود که هم از هم اتاقیم هم از بعضی بچه های دیگه ی خوابگاه هر از چندگاهی میشنیدم که رشته شون رو دوست نداشتند. مثلا دوست صمیمیم، میگفت که قبل از انتخاب رشته هم میدونست رشته ی عمران رو دوست داره. هر دفعه که این رو گفت، ازش میپرسیدم که چرا وقتی این طور بوده رشته ای رو ثبت نام کرده که بهش علاقه نداشته. حالا این حالت ممکن بود عوض بشه و بعد از مدتی خوشش بیاد، اما اینطور هم نشد. با این وجود این گزینه رو داشتیم که از کارنامه ی سبز استفاده کنیم.
در اینجا، مشکل احتمالا ترس از تغییر هست. اما در چنین مسیرهایی که میتونند کلی به زندگی ما جهت بدهند، باید کمی دقت بیشتری به خرج بدیم. نکته ای که جالب هست اینه که گاهی متوجه هستیم مسیری که درش هستیم برای شخص ما درست نیست، و امکان تغییر هست اما باز هم اهمیت نمیدیم. خیلی وقت ها این پافشاری و لجبازی با خود، منجر به حسرت خوردن میشه. باید خودمون رو عادت بدیم به تغییر کردن هر وقت که نیاز هست. برای این کار نیاز هست که روی افکارمون تمرین کنیم. یادمون باشه که بهتره دیدمون رو باز نگه داریم و نسبت به افکارمون تعصب زیادی نداشته باشیم تا بتونیم در سریعترین زمان ممکن تغییر کنیم.
چراها بسیار هستند و حوصله و وقت من محدود. در آخر، دوست دارم دوباره توصیه کنم که مدتی متمرکز بشیم روی افکارمون تا به عادت تبدیل بشوند، چون همین تغییرات کوچک هستند که باعث میشوند وقتی بعد از مدت ها برگردیم نگاه کنیم، ببینیم که نه واقعا کلی پیشرفت کردیم. امیدوارم که در مسیر پیشِ رومون بتونیم با قدمهایی شمرده تر ولی با جرأت و شهامت پیش بریم.