احتمالن همهی ما کموبیش با فلسفه درگیر بودیم و در بخشهای مختلف زندگیمون با مسائل این تیپی زیاد برخورد کردیم. اما مهمترین خروجی فلسفه برای ما چی میتونه باشه!؟
اگر فلسفه ، به جای معنادار کردن زندگی و مسیرمون ، ما رو بیشتر دچار پوچی یا سردرگمی و یا سوالات بسیار زیاد و دقیق ، اما بدون پاسخ بکنه چی؟؟؟
توسعهی یک دید تونلی به ماجرا ، میتونه خطرناک باشه اما به همین میزان ، میتونه مفید هم باشه..!
کمتر چیزی میتونه ارزشمندتر از یک فلسفهی معنادار در زندگی باشه. فیلسوفان بزرگ و اندیشمندان بنام زیادی در این باره اظهار نظر کردن و هر کدوم روشهای خودشون رو معرفی کردن..
با این حال ، چند تا مشخصهی اصلی برای یک فلسفهی معنادار در زندگی وجود داره که با هم مرورشون میکنیم...
یک متد درست و حسابی برای زندگی و روشمند کردنش ، باید ضامن بقای یک نفر در اولین گام باشه. قبل از هر چیز باید این روش با این پارامتر سنجیده بشه که آیا اصلن به بقا و ماندگاری خود آدم پایبند هست یا نه!؟ اگر مثل تولستوی به این نتیجه برسیم که نبودن به هر حال بهتر از هر شکلی از بودنِ ، اینطوری پیششرط اول که یکی از مهمترین رکنهای یک فلسفهی قابل اتکاست ، نقض میشه..
مهمترین کاری که یک سبک زندگی مبتنی بر فلسفهی شخصی باید برای ما انجام بده ؛ ایجاد حس رضایت و خوشی حداقلی هست!
این تیپ از روشها ، حتی در شرایطِ سخت هم قوام فکری و منطق ذهنی فرد رو پایدار نگه میدارن..
اگر ویکتور فرانکل داخل اردوگاههای کار اجباری با اون شرایط وحشتناک دووم آورد ، به خاطر این بود که استراتژی قدرتمندی برای زندگی داشت که حتی در اون شرایط هم ضامنِ پایداری ذهنیش بود!
رکن دوم بدون رکن سوم ، وجود نخواهد داشت!
همهی کاری که فلسفه قرارِ برای شما بکنه و باید بکنه ، معنادار کردنِ زندگی هست..
اگر اعتقادتون بر اینِ که فلسفه صرفن باید طرح مسئله کنه و به دنبال پاسخدادن به سوالات مختلف باشه اون هم بدون توجه به اینکه اصلن اون سوالات دربارهی چی هستن و آیا ارزش توجه ما رو دارن یا نه ؛ فلسفه رو در مسیری به کار گرفتین که احتمالن نه تنها به شما کمکی نمیکنه ، بلکه صرفن میشه ابزاری برای جستجوهای کمارزش و ماجراجوییهای تئوریک که در نهایت به نتیجهی خاصی نمیرسن!
باید احساساتی حاصل از این نوع نگاه و فلسفه به شما دست بده..
مثل مفیدبودن ، کارآمدبودن و ارزشمندبودن و..
معمولا یک روش مناسب برای زندگی ، میتونه فرد رو حتی در شرایط سخت هم پابرجا نگه داره و کمکش کنه با وجود دشواریها و ضدحالهای روزمره که اجتنابناپذیر هستن ، به پیشروی ادامه بده..
یک فلسفهی معنادار باید مستقل از هر شرایط و هر وضعیتی در طول فرایند زندگی باشه. یعنی باید بشه تحت هر وضعیتی ، روش مذکور رو پیش گرفت و به نتیجه رسید..
اینکه مثلا فلسفهی ما در مقابل یکسری از شرایط آسیبپذیر باشه و راهحلی برای اون نتونه ارائه بده ، تبعن دچار ضعف در تعریف هست و ما رو هم دچار ضعف در عملکرد خواهد کرد.
ساخت سازههای انتزاعی داخل ذهن گاهی اوقات میتونه سختتر از ساخت سازههای واقعی از جنس سنگ و چوب و ... باشه!
به همون نسبت که دستمون برای اضافه کردن المانهای مختلف بازِ به همون میزان ، کار زیادی میطلبه تا این سازه رو از استثناها و تناقضات موجود در ذهن و نگاهمون ، پاکسازی کنیم.
همهی ما چه بخوایم و چه نخوایم ، یک فلسفه پیشفرض برای زندگیمون داریم که اون رو در شرایط مختلف اعمال میکنیم. هنر آدمی این هست که این فلسفه رو خودآگاه و قابل اندازهگیری کنه تا بتونه مثل یک آزمایشگر به وسیله آزمون و خطا ، این روش رو توسعه بده..
توسعهی فلسفه شخصی ، مثل ساخت یک کشتی میمونه. قرار به کمکِ این کشتی ، از شرایط مختلف زندگی گذر کنیم و به جلو پیش بریم. گاهی اوقات دریا طوفانی میشه ، گاهی اوقات با گرداب رو به رو میشیم ، گاهی اوقات دمای هوا خیلی بالا میره(یا برعکس) ، گاهی اوقات مسیر رو گم میکنیم ، گاهی اوقات نهنگ قاتل اطرافِ کشتیمون میپلکه و ...
پس باید برای ساخت و توسعهی این کشتی خیلی تلاش کنیم تا بتونه ما رو از همهی این حالات حفظ کنه و به سلامت به مقصدمون برسونه.
و اما چند نکته برای اصلاح کشتی درب و داغونِ روشِ زندگیمون:
1. دروننگری
شاید پذیرش این نکته که در ادامه میگم برای تیپهای مختلف فکری راحت نباشه..
اما ساخت یک فلسفهی شخصی درست و حسابی ، با یک نگاهِ رو به درون آغاز میشه و همه چیز درونیزه میشه!
انگشت اتهام خیلی آروم برمیگرده به سمت خودِ آدم ، سینجیم ها رو بر خودمون اعمال خواهیم کرد ، به خودمون خردهی بیشتری میگیریم و همیشه خودمون رو بازخواست میکنیم ، به خاطر هر حادثهای که برامون ناخوشایند بوده و ثبات فکری ما رو دچار چالش کرده.
مسئولیت ساخت یک فلسفهی شخصیِ معنادار ، تمامن بر عهدهی خود شماست. هیچ دین ، مکتب ، مذهب ، طرزفکر ، راهنما ، دستورالعمل و ... بیرونی نمیتونه به جای شما تصمیم بگیره.
گاهی اوقات خیلی برام سخت که قبول کنم اکثر روشهای جمعی برای سبک زندگی یا طرز فکر ، تقریبا بسته و محدود هستن که نمیشه پا رو فراتر از مرزهای مشخصشون گذاشت ؛ برای همین باید تا جای ممکن ، روش شخصی خودمون رو به دور از این مرزها بسازیم و نهایتن ، اگر که نیاز شد فقط کمی کمک بگیریم ازشون..
گوشدادن به ندای درون و ثبت کردن حسهای مختلف در مواجه شدن با شرایط مختلف میتونه مسیر ما رو بهتر چارچوببندی کنه.. شاید اینجا برسیم به اینکه.. مدیتیشن و نوتبرداری کمک کننده هستن!
2. فلسفههای دیگر
حتی آب راکد هم دچار گندیدگی میشه..
یکی از دوستان من که یک مذهبی دوآتیشه هست ، همیشه این بحث رو با من داره که چرا وقتم رو صرف مطالعه دربارهی سایر فلسفهها و نگاه سایر متفکران به زندگی میکنم. به من میگه مسیری که اسلام تعیین کرده و روش زندگی امام علی ، باید برات کافی باشه و دیگه سوالی نمیمونه که بی پاسخ بمونه برات!
ولی من میتونم به راحتی ببینم که چه قدر متعصب شده و افکارش نخنما شدن. نمیتونه این حال بدی که سکونِ بیش از حد فکری براش ایجاد کرده رو کتمان کنه اما میتونه مغلطه کنه و بزنه زیر میز..
با این حال خیلی سریع و راحت میشه فهمید که طرزفکرمون دچار پوسیدگی شده!
مطالعهی روشهای دیگه برای زندگی و آشنایی با سایر اعتقادات و چارچوبها ، به ما کمک میکنه محصول جامعتری برای خودمون خلق کنیم. مثل این میمونه که کشتی که میخوایم با اون سفر کنیم رو با مخلوطی از خمیرِ چوبها یا ترکیبی از فلزات خاص بسازیم که هر کدوم به میزان قدرتمندی این کشتی کمک بیشتری میکنن..!
آتئیستی رو میشناسم که وجدان اخلاقیش و رفتارش هزار برابر قویتر از حتی همون دوست خودم هست منتها نمیشه با یکی دو تا نمونه یک نتیجهی کلی گرفت.. هر فردی مسیر خاص خودش رو پیش میره با این حال اگر این ارکان رو طی مسیرش داشته باشه ، به احتمال زیاد نتیجهی بهتر و قابل اتکاتری میگیره.
3. عدم تعهد
این مورد خیلی دچار خلط مطلب میشه! منظور در اینجا این نیست که یک ایدئولوژی بیبندوبار از زندگی و معنای شخصیش برای خودمون بسازیم که به هیچ چیزی ، نه نمیگه!
منظور اینِ که باید درک کنیم که ساخت یک فلسفهی شخصی ، یک سیرِ دائمی از پالایش و بهبود هست. کشتی ما بعد از رسیدن به هر ساحل ، میتونه از امکانات جدیدتر استفاده کنه و آپگرید بشه. چون قرار نیست ما همیشه در یک نوع دریا و با شرایط جوی یکسان سفر کنیم!
کشتی که فعلا دست ماست ، بهترین و مهمترین ابزار ما برای سفر هست اما نباید غافل بشیم که میشه همیشه به این کیفیت و کارایی ، افزود.
4. ارتباط
با وجود اینکه من با دوست مذهبیم خیلی بحث میکنم و زیاد توی سروکله هم میزنیم ، با این حال چیزای زیادی از حرفاش و از دستورالعملش برای زندگی یاد گرفتم. در واقع کشتی ما همواره با سایر کشتیها در دریا رو به رو میشه و ما میتونیم با اونها همکاری کنیم و به ارتقای کشتی خودمون بپردازیم (که به ارتقای کشتیهای دیگه هم ختم میشه) ، یا میتونیم هم که با اونها سر جنگ و مقابله بگیریم که این تبعن برای ما خسارت و مشکلاتی رو به همراه خواهد داشت (هر چند گاهی اوقات چارهای برای آدم نمیمونه).
5. آزمایش
فلسفه باید کاربردی باشه. تا اینجا کلی نکته رو مرور کردیم که فلسفه رو معنادار و مبتنی بر پاسخدادن میکرد نه صرفن سوالکردن و بازیگوشیهای تئوریک!
باید مدام کشتی خودمون رو در آبهای مختلف تست کنیم و ببینیم در هر کدوم چه عملکردی داره و ضعفهای اون رو پوشش بدیم. مثلن کشتیِ من در دنیای عملی و مسئولیتپذیری همیشه دچار نقص و مشکلات متعدد میشه ، بنابراین من باید در اولین پهلوگیری ، دنبال آپگرید کشتیم برای پوشش دادن ضعفهاش در این آبها باشم!
6. دورنگری
من باید بتونم خشکی رو از دور ببینم و سریعتر تصمیم بگیرم. همواره باید آنچه که در حال ، اتفاق میفته رو با تبعاتش در آینده ، همسان کنیم و این حالت رو در نظر بگیریم که حال ، داره آینده رو هم رقم میزنه!
7. حفظ تضادها
ارسطو گفته: "این نشانه یک ذهن فرهیخته است که دو ایده متضاد را در سر خود نگه دارد بدون اینکه هیچ کدام را بپذیرد." به هر حال ممکنِ ما یک روزی به کمکِ کشتیهای دشمن هم احتیاج پیدا کنیم. دنیا گرده ، خطی نیست ، پس ممکنِ دشمن امروز ، دوست فردا باشه! (البته عکسش هم صدق میکنه ولی بیایین خوشبین باشیم :))
8. صبوری
استراتژیِ من دارای حجم عجیبی فشلیت و موهومیته!! (دستور زبان شخصیمه که در اوقات فراغتم داخل کشتی ساختمش :))
اما این نشانهی اینِ که داریم راه رو درست میریم! استراتژی همیشه میتونه ناکارآمد و اشتباه باشه اما این به این معنا نیست که نباید باشه!
باید همواره این فرایند پالایش رو پیش ببریم و از روش بازخورد/اصلاح استفاده کنیم و البته..
صبور باشیم چون ممکنِ که به سرانجام رسوندن یک فلسفهی شخصی کارآمد برای ما چند دهه به طول بینجامه یا شاید حتی هیچ وقت به اون حالت آرمانی و ایدهآل نرسیم. با این حال داشتن یک فلسفهی نصف و نیمه بهتر از اینِ که از قایق جهانگردی دیگران استفاده کنیم و اونجا نقش یک کارکُن رو داشته باشیم تا ناخدا!
و در نهایت ، این فرایند باید باعث کیفور شدنِ آدم بشه نه اینکه باز خودش بشه قوز بالا قوز!
ما میخوایم با این کشتی به نقاط مختلف جهان سفر کنیم ، نمیخوایم که این کشتی رو روی دو دست بگیریم و داخل آب به این طرف و اون طرف ببریمش (و قرارم نیست همچین چیزی ممکن باشه).
کشتی رو با این پیشفرض میسازیم که قرارِ همواره با یک دریای طوفانی رو به رو بشیم که حسابی برامون دردسر درست میکنه ؛ با این حال ته ذهنمون این رو هم میدونیم که روزهای آفتابی هم داریم پس بهترِ یک تخت استخری با یه دونه آفتابگیر و یکم لیمونادم همراه خودمون ببریم چون خیلی روزام ، دریا آرام است ...
???
پ.ن: مهم نیست به چه چیزی اعتقاد دارید ؛ دین ، فلسفه ، علم ، مدرنیته ، (حتی)خرافات ، جادو جمبل ، آزاداندیشی ، دموکراسی ، جمهوریت ، چپ یا راستگرا ، دولت مداری و ...
اینها باید ضامن مولّدبودن شما باشن.. یک چیزی به دنیا ارائه بدید که از قبل بهترش کنه. و همچنین ، حواستون به همنوعانتون هم باشه ☺?