Kasra
Kasra
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

کوتوله‌تبتی

آهای کوتوله‌تبتی ،
منو ببین ، می‌خوام روایتت کنم..!


تو بهترینی!
تو بهترینی!




علی‌رغم جثه‌ی کوچک و ریزمیزت ، اما دل بزرگی داشتی..
علی‌رغم زندانی که در اون محبوس بودی ، اما آزادترین آزاده‌ی دنیا در برابر آماج پرخروش تو از رهایی و آزادگی ، کم میاورد..
با اینکه بار مسئولیت زندگی به دوشت سنگینی می‌کرد ، مدام می‌خندیدی و خوش‌روییت مثال‌زدنی بود..
در دنیایی پر از دوز و ریا ، تو همانند لوحی زرین بودی که از صافی و صیقلی می‌درخشیدی و خلوصت نود و پنج درصد بود!
تو از کوتوله‌گریانم ، حتی از صورتی‌سفید محبوبمم ارزشمندتر بودی ، بزرگ‌تر و قوی‌تر.
حقا که جای تو اینجا نبود ، تختِ آسمانی تدارکت دیدن..
اما صدحیف که مسیرت خورد به کرکسان عالم ، آنان که دل‌چرکین و دوزخی بودن و کمرشان زیر بار گناهانشان خم شده بود، همان‌هایی که بار زندگی هیچوقت به دوش نخواهند کشید چون بار کردارشان برایشان کافیست..
آه کوتوله‌تبتی ، من حتی در بیان تو، لحنمم گم می‌کنم! در حضور پرفیض تو باید رسمی نوشت یا خودمانی؟؟؟
دیگر نمی‌دانم..
احترامت تا ابد نگاه دارم که تو به آن شایسته‌ترینی. آن تیغه‌ی مرگبار ، ابزار در دستم نبود ، بلکه ابراز درونم بود..
کاش می دانستی که این کرکسه صحرا که روزی آهویی بود ز دشت ، چه ها که از خلق مخفی نمی‌کند..
کوتوله‌تبتی،
خدا را شکر کن که او تو را در چنگش اسیر نکرد و تو را به عنوان طعام در نظر نگرفت،
به خود ببال که هیولای در کمینت ، از بلعیدنت صرف نظر کرد ، چون از نور درونت می‌ترسید.
می‌ترسید او را روشن سازی و چه چیزی ترسناک‌تر از این روشنایی که او عمریست از آن محروم بوده و چشم و دلش را می‌زند؟!
کوتوله‌تبتی،
بی من به کوهستان برو که مرا در حد آن مکان مقدس نیست. بر بلندای کوه طلایی و به دور از دیوان ، اگر دوست داشتی ، شفاعتم را نزد خدایت کن تا شاید آزادم سازد ، همانند تو..
من آرزوی چیزی را دارم که تو در دستانت داری ، رهایی..
روزی دوباره تو را خواهم دید و امیدوارم در آن روز ، تو هنوزم بدرخشی و من دیگر ،هیولا نباشم.
بدرود..
کوتوله‌تبتی ?


کوتوله‌تبتینپالدل نوشتهبودیسمکوه طلایی
در آینده انحراف معیار دیده شد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید