اولین باری که یک متن در مجله از من چاپ شد در یک پست اینستاگرامی از آن لاموت نقل قول کردم که "چاپ شدهام؛ پس هستم..." از آن روز نزدیک دو سال میگذرد و این بودن را در شش شماره از مجله سیزده تجربه کردهام. بقیهی نوشتههایم در دفتر و نوت گوشی و اینور و آنور آرشیو و گم شدهاند. اما چه شده منی که همیشه از نوشتن در وبلاگها یا فضای مجازی دوری کردهام آمدهام اینجا و تصمیم دارم ویرگولنویس شوم؟ در ابتدا فکر کنم شما هم مثل من در جریانید که چاپ کردن و چاپ شدن با این وضعیت روز به روز غیرممکنتر میشود. از طرفی هم من دیگر آن نوجوان سابق نیستم که حوصلهی صبر و انتظار طولانی برای چاپ شدن را داشته باشم.و حقیقت واضح است که من نمیمانم. حتی اگر بتوانم هم نمیخواهم ماندگار و جاودان باشم یا از این حرفها. قرار است مدتی زنده باشم و همین. اما مینویسم تا شاید نوشتههایم بماند. مینویسم و حتی اگر یک نفر هم بخواند کافیست؛ نخواند هم نخواند.
از این به بعد اینجا جاییست برای به اشتراک گذاشتن متنهایی که دوستشان دارم. میتواند آرشیو خوبی هم باشد. شایدبه کمک اینجا و نوشتن، دوستان و رفقای اهل قلم و خواندن پیدا کردم و چه از این بهتر؟
از این به بعد "پست میکنم؛ پس هستم..."
کسری کبیری - زمستان 1401