Catti Sepehri
Catti Sepehri
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

#یاد_ایام و #خانه_امید و #رکاب-سفید

ریحانه وحیدیان (ریحون جون)، با تخصص در حوزه‌ی شهر و شهرسازی، دم‌دمایِ چل‌چلی تصمیم گرفت دوچرخه‌سوار شه. دوچرخه خرید و .... با دوچرخه شهر رو گز می‌کنه و رکاب‌زنان میره سرِ کار.

حمیده حبیبی، با تخصص در حوزه‌ی تامین مالی خرد و کلان و فوق تخصص کمک‌رسانی و امداد و جمع‌آوری کمک‌های نقدی و غیرنقدی، يه روز گفت در خيل بي‌شمار موارد امدادی، يه خونه داريم با صد و ده بيست تا بچه‌ی قد و نيم‌قد بی‌سرپرست!

من و آرزو (وصله‌چی) و ياسمن (خطيب‌زاده) و پويا (محمدی) هم بدو بدو اومديم و گروه ساختيم و شروع کرديم به کمک کردن به کمک جمع کردن‌های حميده و شديم خاله‌ها و عموی بچه‌هامون. تو همين گير و دار يه شب حميده پيام داد بچه‌ها، يه بچه تو پارک لاله پيدا شده، بگيريمش؟ يه دختر کوچولوی تپلی خوش‌خنده‌ی خوش اشتها. نفس شد ته‌تغاريمون و خونه بچه‌ها شد #خانه_اميد

اين وسطا و تو اين ايام سخت، آيت در سوگ سهيل نشست و با عشق سال‌های #کرونا برای گرامی‌داشت #ياد_سهيل کلی خوراکی‌های خوشمزه برای بچه‌ها گرفت. بچه‌ها بیشتر دیده شدن.

بعد #پونيشا اومد و يه مسابقه راه انداخت و گفت که جایزه‌ش رو هم خودم میدم. خیلی‌ها برامون طرح فرستادن تا بلخره یکیش انتخاب شد و خانه‌ی امید لوگودار شد و باز هم بیشتر دیده شد

تو همین حیث و بیس، یهویی ریحون که کمپین #رکاب_سفید رو راه انداخته بود برای رکاب زد ایمن و آگاهانه (روح ونوس در آرامش ابدی)، چشمش افتاد به این ماجراها و زنگ زد به حمیده که چه خبره و خلاصه با دریافت اطلاعات متقن و مقتضی، رفت سر وقت دوتا از سابقن استارتاپ‌های امروز بیزنس‌های وزین و گفت که آقا چه نشستین که 120 تا بچه داریم که دوچرخه می‌خوان.

#ویرگول شد میزبان نوشته‌های ما و شما برای خاطرات و نکات آموزشی و ایمنی دوچرخه و دوچرخه‌سواری و به ازای دقایق نوشتن و خوندن این مطالب که هش‎تگ #رکاب_سفید دارن، دوچرخه برای بچه‌هامون تهیه میشه.

سحر هم که دیگه آخر دختر دوچرخه‌سواره و یک بار تنهایی از خرمشهر تا چابهار (گواتر) و یک بار دیگه از دریا تا دریا با شعار «دختران فردا» در سفری ۳۵ روزه، بندر انزلی تا بندر عباس را رکاب زده هم به این کمپین پیوست. هدف #سحرطوسی برای رکاب‌زنی این مسیر ۲ هزار کیلومتری جلب توجه و کمک‌های مالی برای ساخت مدرسه با هدف کمک به دختران بازمانده از تحصیل در مناطق محروم بود.

پس لطفن شما هم زوودی به آدرس زیر مراجعه کنین و داستان‌ها رو بخونین و مطالبتون رو بنویسین

https://virgool.io/landing/rekabesefid

تا امشب بیشتر وقت نداریم

یه داستان کوچولو هم بگم؟! وقتی قرار شد داستان بنویسیم از اعماق خاطره‌ها يادم اومد ? ? ?

من خیلی کوچیک بودم که اولین دوچرخه‌م رو برام گرفتن.

اون اولا 4چرخه بود. خیلی زود یک چرخ باز شد و به محض حفظ تعادل با 3 چرخ، چرخ سوم هم باز شد. یه چند دقیقه‌ای #ددی_جون پشت دوچرخه رو می‌گرفت و دنبالم می‌دویید تا باز هم تعادل حاصل شد و لذت پرواز سولو منو به برد بالاي ابرا.

چند سالي گذشت. ما خونه‌مون رو عوض کرديم. تو محل جديد يه پسر همسايه داشتيم که بععله.... کراش و اين حرفا. اون حدودن 18 – 19 ساله بود و من 10 -12

برای من يه دوچرخه‌ی مينی کورسی خريدن که ديگه باهاش خدا رو بنده نبودم. چه تک‌چرخ‌ها که باهاش نزدم و چه ويراژها که ندادم.

يه روز کراشِ عزيز با يکی از دوستاش دم خونه‌شون صحبت مي‌کردن و دوچرخه‌ش هم همون نزدیکا بود. من رفتم بهش گفتم دوچرخه‌ت رو میدی؟ اونم که دیگه خیالش نیمه راحت بود گفت بردار.ولی من درست پام به زمین نمی‌رسید.


خلاصه دردسرتون ندم یه چند دور چرخیدم و کلی قِر دادم و کلی هنرنمایی کردم. رفتم نزدیکش که دوچرخه رو بهش بدم گفتم دورِ آخر یک پیچ آن‌چنانی بزنم که ....

اون چه که نباید بشه شد و هم‌چین نقش زمین شدم که باید با کاردک بلندم می‌کردن و خلاصه که ...... ای بسا آرزوی جوانی که خاک شد.



هووورااااا
بلخره اولین متنم رو تو #ویرگول نوشتم

خانه امیدرکاب سفیددوچرخه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید