کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

امروز، "وجود" نقیضِ "عَدَم" نیست!



آستین‌های بافت زیر مانتو را تا نک انگشتانم کشیده‌ام.
صدای رعد و برق و بادی که درختان را تکان می‌دهد حواسم را به سمت پنجره پرت می‌کند.
این هوا را می‌پرستم! آسمان گرفته، بوی نم باران و آسفالت خیس... .

به روسری نامنظم و بهم ریخته‌ی استاد نگاه می‌کنم. برای بار چندم این مبحث را توضیح می‌دهد‌؛ فلسفه‌ است و سخت.

به نم باران فکر می‌کنم. به ترافیک مسیر برگشت؛ پیدا کردن جای پارک؛ به اینکه کاش امروز با تاکسی می‌آمدم.

فکر می‌کنم اگر در این کلاس تنها نبودم، این هوا یک قهوه داغ می‌طلبید.
به تنهایی فکر می‌کنم. تنهایی بین فردی، تنهایی درون فردی؛ تنهایی اگزیستانسیال!

تن دردناکم را پشت میز تک نفره مچاله می‌کنم.
به حرف‌های دیروز دوستان فکر می‌کنم. به سیاست‌های رفتاری که برایم شرح داده و خواستار اجرایشان بودند؛ به اینکه آن رفتارها چقدر با من فاصله دارند؛ چقدر مرا از من دور می‌کنند. شاید "خودم" بودن همیشه خوب نباشد؛ اما از خودم نبودن بیزارم.

به پیامی که حوالی اذان صبح دیدم فکر می‌کنم؛ به نماز صبح از دست رفته، به چشمانی که هنوز از خستگی می‌سوزند؛ به اینکه هرگاه شب زودتر به خواب می‌روم صبح سخت‌تر بیدار می‌شوم.

به ادامه‌ی این دوشنبه فکر می‌کنم؛ به اینکه همیشه باید مشغول کاری باشم؛ به سندرم آشیانه‌ی خالی. به کلاسی که ممکن است کنسل شود؛ به استادی که دوست صمیمی‌اش در کماست... .
به کما و اتاق ایزوله که می‌اندیشم به یاد آنولین می‌افتم. دختر جوان مسیحی و ارمنی که در جلفا زندگی کرده و در لیست حسرت‌هایش نوشته بود کاش از علی بیشتر می‌خواندم. شناخت زیادی از او ندارم اما دوست دارم زنده بماند. برای در این دنیا ماندن کسی دعا می‌کنم که نه دیده‌ام نه او مرا می‌شناسد و نه جز چند نوشته شناختی از او دارم، با اینحال دعا کردنش پایه‌ی ثابت نماز‌هایم است... دعا کردن برای او... برای هرکس عزیز دیگری.

استاد وارد بحث دیگری می‌شود. روی صفحه‌ی جدیدی از جزوه با خودکار بنفش می‌نویسم:«دلایل اثبات اشتراک معنوی وجود».
می‌گوید وجود، نقیضِ عدم است. چیزی نمی‌تواند هم باشد و هم نباشد، و چیزی را نمی‌توان ما بین آن دو قرار داد.
در دلم می‌گویم می‌توان! این همان جایی است که من ایستاده‌ام! بین وجود و عدم، «بلاتکلیفی»است!
استاد طوری نگاهم می‌کند انگار که می‌داند حواسم جمعِ کلاس، و پرتِ همه چیز است.

#کتایون_آتاکیشی‌زاده
#لمس_دیوارهای_جهان

دست‌نوشتهبلاتکلیفی
از من چیزی جز نوشته‌ها باقی نخواهد ماند!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید