انگار که یک دایره باشم،
سرگردان در خطوط حامل.
میبایست قطعهی زندگی را به تنهایی نوشته و جای تمام نُتها را یک تنه پر کنم.
سر ضرب نمیرسم؛
زندگی از ریتم میافتد.
من قطعه را تمام کردم.
جان کندم.
به جای تمام نتها نقش بازی کردم؛
اما به صفحات قبل که نگاه میکنم... چیزی جز خطوط سیاه در صفحهای سفید نمیبینم.
نوازندهای که در سالن بدون حضار اجرا داشته، خودش هم دیگر دست و دلش به ادامه دادن نمیرود.
#کتایون_آتاکیشیزاده
#آنچه_شبها_آشکار_میشود
به وقت ظهر جمعه: تنها ترین عاشق
https://t.me/Emaz_nevis/1023