ویرگول
ورودثبت نام
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

عطر بهشت...

در جمعیت به دنبال کسی می‌گردد که بچه را از او بگیرد. ظرف‌ها را روی کانتر آشپزخانه گذاشته و جلو می‌روم.
دو دستم را بالای کمرش می‌‌گذارم و او را از آغوش فرد دیگر جدا می‌کنم.
سرش را روی شانه‌ی چپم گذاشته و با دست راستش گوشه‌ی شالم را در مشتش نگه می‌دارد.
همانطور که راه می‌روم آرام پشتش را نوازش می‌کنم.
موهای کم پشت قهوه‌ای روشنش را نگاه می‌کنم.
سرم را به گردنش نزدیک کرده و عطر بدنش را نفس می‌کشم.
از میان همهمه مهمان‌ها می‌گذرم و رو به روی آینه می‌ایستم. چشمانش را بسته و گوشه‌ای از شالم را که محکم نگه داشته بود رها کرده.
مثل هربار که نگاهش می‌کنم از زنده بودن همچین موجود کوچکی به وجد می‌آیم. دوست ندارم از بغلم جدا شود. همان‌قدر که او امنیت را از آغوش من می‌گیرد؛ من امید را از حضور او دریافت می‌کنم‌.
به سمت اتاق خواب می‌روم. پسر نوجوانی که روی تخت نشسته با اشاره‌ی سرم از جا بلند شده و اتاق را ترک می‌کند.
می‌نشینم و با احتیاط او را روی تخت دراز می‌کنم. جورابش را مرتب کرده و دست‌هایش را در حالت راحت تری قرار می‌دهم.
نگاهش می‌کنم؛ آن قسمت از صورتش که روی شانه‌ام بود، قرمز شده.
با انگشت اشاره، آرام زیر چانه‌اش را نوازش می‌کنم و در خواب لبخند می‌زند.
از ترس غلطیدن و پایین افتادن؛ همانجا کنارش دراز می‌کشم.
چشمانم از خستگی می‌سوزند اما نمی‌توانم نگاهم را از او بگیرم.
بند انگشت‌های کوچکش را نگاه کرده و فرم ناخن‌هایش را به عمه‌اش شباهت می‌دهم. دست روی شکمش کشیده و پیرهن سرهمی طرح‌دار سفیدش را نوازش می‌کنم. ضربان قلبش را احساس می‌کنم که از چند دقیقه پیش آرام تر می‌زند؛ این بار ضربانمان با هم در رقابت نیستند.
به این فکر می‌کنم که او هم بزرگ می‌شود؛ و بچه‌ی کوچک‌تری تمام توجه خانواده را به خودش جلب می‌کند؛ و دیگر کسی او را صرف زنده بودنش دوست نخواهد داشت.
آدم‌هایی که از کنارش رد می‌شوند به او لبخند نمی‌زنند. کسی سعی نمی‌کند او را بخنداند. کسی آغوش گرمی برای گریه هایش باز نمی‌کند.
او می‌ماند و یک دنیا نیاز ترجمه نشده.
کسی می‌شود که باید یاد بگیرد چطور رفتار کند تا دیگران دوستش بدارند؛ و دیگر کسی او را بی‌قید و شرط دوست نخواهد داشت.

#کتایون_آتاکیشی‌زاده
#لمس_دیوارهای_جهان

کتایون آتاکیشی‌زادهلمس دیوارهای جهان
از من چیزی جز نوشته‌ها باقی نخواهد ماند!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید