کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

لذت عصرانه‌ی یک ظهر تابستانی

گوشی را داخل جیبم گذاشته و به راه رفتن ادامه می‌دهم.
عرض پیاده رو کم است و قدم زدن روی سنگ‌های تا به تا دشوار.
درختان بلند در دو طرف کوچه سایه انداخته‌ و از گرمای ظهر تابستان کاسته‌اند.
این ساعت روز کوچه‌های این اطراف خلوت‌اند؛ جز صدای رد شدن ماشین‌ها صدایی شنیده نمی‌شود.
آرامش این محله را دوست دارم.
کمی جلوتر، دختر بچه‌ی کوچکی همراه مادرش قدم می‌زند.
سارافونی تا بالای زانو پوشیده و موهای مواج و نم دارش روی شانه‌هایش افتاده؛ انگار که از استخر برگشته باشند.
خانم جوان با یک کیسه‌ی خرید و یک کوله پشتی بچه‌گانه پشت سرش راه می‌رود.
خوراکی خریده‌اند.
فاصله‌مان باهم کم شده؛ به چند قدمی آن‌ها می‌رسم.
جلوی در سفید یک خانه‌ی قدیمی می‌ایستند و خانم جوان کلید را داخل قفل می‌اندازد‌:« اول ناهار بخوریم بعد باهم کیک درست می‌کنیم؛ باشه خاله؟».
کودک سرش را تکان می‌دهد. خستگی را در عین هیجان‌زدگی در چهره‌اش می‌بینم. احتمالا بعد از عصرانه هم در آرامش روی مبل رو به روی تلویزیون به خواب می‌رود.
از کنار پیچک‌های دیوار خانه‌شان رد شده و به مسیرم ادامه می‌دهم.
با بند بند وجودم شیرینی لحظات این روز آن کودک را می‌طلبم و دلم پشتِ درِ بسته‌ شده‌ی خانه‌شان می‌ماند.

#کتایون_آتا‌کیشی‌زاده

آخرین باری که فارغ از ذهن شلوغ و دلِ نگران با لذت و خستگی شیرین عصرانه خوردیم به چند وقت پیش برمی‌گردد؟

کتایون آتاکیشی‌زادهغریقنامه‌ای که از میان مشتش بیرون کشیده‌امتابستانینوستالژی
از من چیزی جز نوشته‌ها باقی نخواهد ماند!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید