تلخ شروع شدی و چنان ما را به سوگ نشاندی که پیراهن عزا از تنمان در نیامد.
بهار و تابستانت را با سنگینی و به سختی گذراندیم و خودمان را کشان کشان تا پاییز رساندیم.
اشک ریخته و کوچههایت را دویدهایم و برگهایت را روی زمین دنبال خود کشیدهایم و پاییزت را شروع کردیم.
غممان گرفت و آسمانت بارید و قهوههای روزمان روی تقویمت ریخت و چند روزمان تلخ شد و باقی را در آغوش کشیده و نگذاشتیم سایهی نحسیهایت رویشان را بگیرد.
زمستانت سرد شروع شد و ما ذرهبین را روی باریکهی امید دلمان گرفتیم تا گرم نگه داریم نقطهی ضربانساز عشق را.
پای میز قمارت نشستیم؛ دل باختیم و تمام شهر را سور دادیم برای این بُرد.
روزهای دیگری را نیز در آغوش کشیدیم تا منجمد نکنی آرزوهایمان را.
درد کشیدیم اما فرار نکردیم از سختیهای روزهایت. برای تک تک قطرات بارانت قند در دلمان آب شد و خواستیم برای خش خش برگهایت هم ذوق کنیم. سعی کردیم خوب ادامه دهیم و خودمان را برسانیم تا سال جدید.
و رساندیم.
زینت بستهایم دیوارهای شهر را،
دلمان را صابون زدهایم به امید خیر و برکت سال جدید و نَرُفتهایم غبارهای قلبمان را به امید نوازشهای محبتآمیز امسال خدا.
پایان ۱۴۰۲
کتایون آتاکشیزاده
لمس دیوارهای جهان