
قبلاً برام سوال بود…
اون آدمایی که تنهایی توی پارک، مترو، یا اتوبوس نشستن،
با یه سکوت مطلق،
چرا اینجوریان؟
فکر میکردم من هیچوقت مثل اونا توی چاه نمیافتم.
چون میدیدمشون و درس عبرت میشدن برام.
ولی بعد فهمیدم، تا خودت تجربه نکنی، نمیفهمی.
ما هم تجربه کردیم، حتی با درجههای بالاتر.
گاهی حتی سکوت مطلق هم جواب نبود.
باید همهچیو ول میکردی تا ببینی چند چندی.
اما توی همین سکوت،
رویاها، خیالها، آدما…
همه محو شدن، با دلیل، بیدلیل.
ادما همینن.
یه وقتایی یه حرفایی میزنن که بعدش پای حرفاشون نمیمونن.
امید میدن، بعد خودشون ناامیدت میکنن.
دلتو میشکونن،
و بعد، یه حق هم به خودشون میدن!
ذات اکثر آدما همینه،
حداقل اونایی که من دیدم…
آدمایی از جنس دروغ.
و این، دلیل سکوت مطلق منه.
سکوت، فقط یه پردهست،
برای پنهون کردن چیزایی که توی ذهن آدم میگذره.
matin kaboli