دکی کتی
دکی کتی
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

تو شبیه لیلایی | گیله گُل اِبتهاج

یک

منم فرهادِ یروان.
تو فرق داری گُلی.

همیشه داشتی .
هیچ کس شبیه تو نیست.
ستاره مثل تو نیست.
تو مثل ستاره نیستی..
و هیچ چیز مثل تو نیست.
و هیچ آدم دیگه‌ای شبیه تو نیست.

به اندازه کل آدما روی زمین روایت هست.
روایت برای داستان شدن گـُلی.

دو

دو فرشتهٔ کوچک
آمدند و دزدیدند
روسری طلایی را
نِفِلی آن را روی سرش می‌بست
متفاوت از همهٔ ما در تاکستان

دو فرشتهٔ کوچک
که در رویای نفلی بودند و خواستند
او را با انار و عسل خوراک دهند
طوری که او نتواند به خاطر بیاورد،
طوری که او فراموش کند چه می‌خواهد
آن‌ها او را به سوی گمراهی بردند

سوسن‌ها و سنبل‌ها
بوی عطرش را دزدیدند و روی آن را پوشاندند
در حالی که عاشقانه به سوی خدایانی که به او لبخند می‌زدند، پرواز می‌کردند
و خارهایشان را به سوی او می‌انداختند 

امّا زئوسِ نیک‌اندیش
شباب جوانی را از او می‌گیرد
او را به سوی ابرها باز می‌گرداند و می‌پراکند
طوری که آن‌ها نتوانند او را بیابند

بعد تحریر : نوشته بود قصد کردم از اون زن‌ها باشم که اون قدر آیکونیکن که برای آیکونیک بودن به شبیه کسی بودن یا راضی کردن کسی، نیاز ندارن؛ می‌نویسم پستو دوباره بخون ((؛

بعد تحریر ۲ : تو گفتی یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیرِ درختِ پرتقالِ باران خورده. ترسم که عطرِ پرتقال مست است و هوشیار و مجنونش کند ؛))

روایتروایت داستانیتست روانشناسیداستان نویسی
کتایون سحاب هستم ، گاه نویسنده گاه طراح و تا همین لحظه یک دانشجو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید