Katty:)
Katty:)
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

در پس پرده‌های غرب وحشی | رویای زندگی آمریکایی

هدف از نگارش به اشتراک گذاشتن سیاه‌مشق‌های این حقیر خواهد بود.

خواهر یا که برادر جانوران آکادمیک را نشناخته است.
خواهر یا که برادر جانوران آکادمیک را نشناخته است.

با همین موج‌های کرانه که سر به ساحل می‌کوبند. چون ردّ پای پنگوئن که چندتایی غلط فاحش دارد. در نگاه اول به هیچ وجه نمی‌توان به اتهاماتشان پی برد مگر این که نسخۀ دیگری از بازنمایی در دست باشد. از آن جا که راحت‌تر این روزها به کتابخانۀ ناپدری و پسرها و دخترهایش دسترسی دارم، جانشین پیش‌برنده‌تری برای تحصیلاتم در مدرسه و دانشگاه است. اگر بتوانی قبل از آن که شیفتۀ گالری آزادمنشی و سلیم‌عقلی بی‌مثالشان شوی، روزی صاحب آن گالری خواهی شد. شاید که تمام نقاشانش را خریده باشم. از زحمت‌های دوستانم که نکات سودمندی را به من یادآور می‌شوند، سپاسگزارم. جنبه‌های دیگری از رابطه‌مان این است که پدران و مادران‌شان هر دو بستگی‌های نیرومندی با ادبیات دارند. نسبت خانوادگی‌شان می‌رسد به مورخانی نامدار و حقوقدانانی ممتاز در طول دوره‌های تاریخی که به احکامی جوانمردانه معروفند. کوهنوردانِ همیشه و بعد زندگی‌نامه‌نویسانی برجسته که یادم داده‌اند به زبان یونانی آواز برانم. هرچند ناشنوایی و افسردگی‌های پدر، احساساتی‌گری‌های افراطی‌اش برابرِ سربازی رفتن پسران و داغدیدگی‌های پی در پی‌اش، رابطه‌ام را با او دشوار کرده. همۀ این‌ها بر عصبانی‌تر شدن او و من افزدوه است. بی‌شک شخصیت این جور افراد رمزی خواهد بود به سوی فانوس دریایی که تا سال‌ها بعدتر از خودشان کشف نمی‌شود. که روزهای دیگر در برهه‌ای دوردست ارزش فراوان خود را حفظ خواهند کرد. از این رو وجوهی از خصوصیات تکامل یافته‌ترشان را باز می‌نمایاند. من که از مدت‌های پیش خودم را نویسنده می‌دانم. در روزنامه‌ای که با هم منتشر می‌کنیم، کمابیش هستند یاورانی که نامشان از یاد رفته. اما برخی‌شان نامبردار شدند. به رغم بحران‌های روحی در پس فقر، و بیماری‌های شدیدم، سفرهای زیادی کرده‌ام. حشر و نشرم با افراد بسیاری که در این مسیر دور و نزدیک ملاقات کرده‌ام، ستودنی‌ است. درس دادن در کلاس‌هایی که داوطلبانه بودند. بنابراین اگر انسانیت حقوقی داشته باشد، در این عملیات با تمام ایسم‌های ممکن و غیر ممکن می‌کوشم. تا زندگی‌نامۀ خیالپردازانه‌ام را بر زبان آن‌ها که مرا نمی‌شناسند بخوانم و غرق شدن فرعونیان زمانه را سرعت بخشم. با هیجان در نمایشگاه‌های تیاتر و نقاشی‌ شرکت و راهبری می‌کنم. نوت و اسکچ برمی‌دارم و به مراتب مسیرهای مختلفی که آدم‌ها طی کرده‌اند فکر می‌کنم. به جای هریکی‌شان چند روزی را زندگی می‌کنم. در دهۀ چهارم زندگی کتابی منتشر نمی‌کنم. کرده‌ام‌ها. اما چاپخانۀ منتشره در سال‌های عقب‌تری بلندآوازه خواهد شد. درجه‌ای که برنامه‌نویس، هنرمند و کتابخوانِ عامۀ فعلی کمتر گزارشی از همه‌گیر شدن به حسابش می‌آورد. چرا که افسردگی و پرخوری بیماری غالب بر من است. برادرم با سر هوس‌بازی که داشت مرا تحت فشار گذاشت و جلوی رشد، رسیدن به برنامه‌ها و خلاقیتم را گهگاه می‌گیرد. اتمام بعضی کارها بسیار طاقت‌فرسا است، گرچه هدف غالب کمین در کوچۀ علی‌چپ، ایسگای فمیلی، لقمه دهان اعضای ضعیف‌تر خانواده‌ام گذاشتن است؛ حتی به غلط. این‌ها مرا به بازنویسی دوبارۀ بعضی میان‌پرده‌ها مجبور کرده. نیازهای خانواده و دوستان را بسیار پراهمیت می‌دانستم جز عدۀ کمی بقیه ناامیدم کردند. بریدن از آن‌ها گرچه سخت در این دورۀ سی‌ساله شدنی بود. نوشتنی که صیقل خورده باشد و از لحاظ فرم در میان شاهکارهای زادگاهم دسته‌بندی شود، از آن من، و تنها من است.

پ.ن: با الهام از گفتار افلاطونی که معتقد بود هرکدام از ما شبیه کسی هستیم که در خواب چیزهایی می‌بیند و می‌پندارد تمام و کمال دانای آن‌هاست. آن گاه بیدار می‌شود و می‌بیند که هیچ نمی‌داند. در رسالۀ مرد سیاسی نوشته‌است و تاکید می‌کند هرچند که من نمی‌دانم کیستم تو همان کسی هستی که می‌دانی؟


در روزمُردگی هزل و هجوبا نویسندگیِ استثماریخانواده ایز جوکینگنوشتننویسندگی
„ تو زیبایی، چو صلح در چشمان ملتی خسته از جنگ‌ها “
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید