Katty:)
Katty:)
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

یاءْ اَلِفْ سیٓنْ

۱. پریشان‌خاطرم آفریدند
پریشان‌خاطران به خاک رفتند
مرا از خاکشان آفریده‌اند

۲. آن شب
که زادی،
بگو کجاست معبدت؟

۳. هیچ‌گاه تاریک نماند شب
نور صبحدمان برخاستند باز و باز و باز

۴. چتر موسیقی،
به طبیعت پناهگاهت رسد،
تبخیرت می‌کند،
حرارت رسد از آوار نور،
در خواب سینهٔ برهنه،
زیر و‌ زبر آفتاب

۵. باد تنیدهٔ دشت‌‌ها و
ابر گذشته از بحرشان،
تا وقتی احمد غزالی‌وار
گیج زده‌ای توی سوال کردن
خنده‌دار است، نیست؟
منقلب بگذرید، شما.

۶. از آینه‌هایی که تکرار در تکرار در تکرار
نگاه‌ را گرم داشته‌اند،
چو یاس سفید که در مرگ می‌شکفت،
به کودکی عشق باز آمدم.

۷. شهابی بر اوستا آمد،
چون گلی سپید و نوری تلخ،
و درختان، گم در سایه‌ها.

۸. کیست؟ کیست؟ کیست؟
روی دست خود ماندن،
از بهاران مستی، از خماران سستی.
باز رازت را می‌دانم،
باز خاموشی‌ات را می‌خوانم.

۹. خوشا به حال آنان که،
بر درخت و حیات مقتدر،
به دروازهٔ شهر به رفت آمدند،

۱۰. او الف و من یا هستم،
ابتدای و انتهای سین، من.
من، اول آخر، دریاچهٔ افروختهٔ سیبی،
به تاخت!

- پایان


پ.ن:


درخت حیاتسورن کی‌یرکگورنوشتننویسندگیشعر دو چندان نو
„ تو زیبایی، چو صلح در چشمان ملتی خسته از جنگ‌ها “
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید