ویرگول
ورودثبت نام
کیهان
کیهان
خواندن ۴ دقیقه·۶ ماه پیش

دو راهی عشق و نفرت؛ آیا اوپنهایمر فیلم خوبی است؟

(این مطلب صرفا نظر شخصی نویسنده بوده و حتی‌الامکان از لو رفتن داستان فیلم اوپنهایمر در آن جلوگیری شده است.)

حوالی ساعت ۳:۵۷ بامداد امروز، تماشای اوپنهایمر را به پایان رساندم؛ عنوانی خوش‌ساخت و با قصه‌ای نو که قطعا یکی از بهترین عناوین سال جاری میلادی است اما آیا واقعا باید اوپنهایمر را فیلم خوبی بدانیم؟

بدون تعارف، اوپنهایمرکریستوفر نولان، عنوانی نبود که حدود دو سال منتظر انتشار آن بودم. تصور شخصی نویسنده این مطلب بر این دیدگاه استوار است که نولان پس از اینترستلار، در دور باطلی از فیلم‌سازی گرفتار شد و شیوه تکراری روایت قصه، مهم‌ترین ضعف آن به شمار می‌آید. اتفاقی که در دانکرک و تنت هم به وضوح قابل مشاهده بود.

البته شکی در این نیست که کریستوفر نولان کارگردانی صاحب سبک بوده و به عنوان یکی از بازیگران اصلی صنعت سرگرمی در قرن جدید، مورد احترام شمرده می‌شود اما پایبندی بیش از حد به یک شیوه، او را از هنرمندی جریان‌سازی با عناوینی مثل ممنتو، پرستیژ و اینترستلار در کارنامه خود، صرفا به هیولای گیشه تبدیل کرده است.

اوپنهایمر نه در ظاهر، که در بطن خود شیوه‌ای خطی برای روایت داستان دارد؛ البته با توجه به ذات بیوگرافیکال فیلم، منطقی به نظر می‌رسد. حتی با همین بهانه، می‌توان قابل‌ پیش‌بینی بودن قصه را نادیده گرفت اما دست فیلم‌ساز چنان برای مخاطب رو شده که اگر شما حتی یک خط تاریخ نخوانده‌ باشید، می‌توانید در یکی از سکانس‌های پایانی فیلم به راحتی پیش‌بینی کنید (خطر لو رفتن داستان) یکی از سناتورهایی که رأی خود را تغییر داد و مانع از رسیدن لوییس استراس به سمت وزارت در کابینه ایالات متحده امریکا شد، جان اف کندی بود؛ با این وجود که به نام این سیاستمدار، تنها همان یک بار در طول قصه اشاره شد.

در کنار شیوه روایت قصه، جلوه‌های ویژه و البته موسیقی متنی که به شکل مداوم شنیده می‌شد، فرصت عرض اندام را از بازیگران اوپنهایمر سلب کرده است؛ در عوض پیش‌بردن فیلم از سوی قصه و بازیگران، این خود فیلم بود که تمام بار را به دوش می‌کشید و این تعارض، تا حدی آزاردهنده بود.

پتانسیل نقش جی. رابرت اوپنهایمر در کنار استعداد ذاتی کیلیان مورفی، می‌توانست یک جایزه اسکار به کارنامه این بازیگر اضافه کند اما تحلیل شخصی نویسنده این است که تعدد بازیگران این عنوان به فراخور مدت زمان طولانی فیلم، مانع از به تصویر کشیدن عمق شخصیت رابرت اوپنهایمر شد. در عوض، این رابرت داونی جونیور بود که در نقش لوییس استراس، خیره‌کننده ظاهر شد و نشان داد پس از دو دهه درجا زدن در دنیای سینمایی مارول، هنوز بازیگر توانایی است و هیچ بعید نیست در اسکار آینده، کاندیدای بهترین بازیگر نقش مکمل شود.

اوپنهایمر و معضل موسیقی متن

اما نقد اصلی من به فیلم اوپنهایمر، چیزی جدا از موضوعات فوق است. نولان کارگردان زبده‌ای در زمینه استفاده از موسیقی متن در فیلم‌های خود است اما از دیدگاه شخصی نویسنده، این عنوان پرزرق و برق و ۱۸۱ دقیقه‌ای بیشتر به یک آلبوم موسیقی بی‌کلام طولانی شباهت داشت تا یک فیلم. نکته اینجاست که اگر من به عنوان مخاطب خواهان شنیدن موسیقی‌های زیبا و حماسی باشم، نیازی ندارم به تماشای یک فیلم سه ساعته بنشینم، بلکه می‌توانم با گلچین کردن آثاری از شوپن، لیست، دبوسی، ساتی و یا هر موسیقی‌دان شهیر دیگری، در آرامش و بدون مزاحمت دیالوگ‌های مختلف، به شنیدن موسیقی‌های خوب مشغول شوم. این تعریف سینما نیست.

البته اتخاذ این تصمیم کریستوفر نولان برای اوپنهایمر و استفاده مکرر از موسیقی برای پیش بردن فیلم، دلیل پیچیده‌ای ندارد؛ کارگردان قصد داشت تا با استفاده از جادوی صدا، قصه را همیشه در اوج نگه داشته تا مخاطب خود را بالاجبار تا پایان فیلم با خود همراه کند. ترفندی که از قرار معلوم، موفقیت‌آمیز بوده اما نکته این است که هر قصه‌ای نیاز به فراز و فرود دارد، چیزی که ما در اوپنهایمر شاهد آن نیستیم و کارگردان هیچ فرودی را به نمایش نمی‌گذارد و همین موضوع، عمق را از داستان می‌گیرد.

در پایان، نباید فراموش کرد که کریستوفر نولان، اوپنهایمر را برای دلربایی از گیشه ساخته و نمی‌توان انتظار بیشتری از این عنوان داشت اما با این حال، کاهش مدت زمان فیلم، پرداختن به عمق قصه‌ی زندگی خودِ اوپنهایمر و نه جریان مک‌کارتیسم، می‌توانست فیلمی با لعاب بهتر را تحویل مخاطبان دهد.

بیشتر بخوانید: این سینمای فینچر نیست / آیا کیلر فیلم خوبی است؟

فیلمکریستوفر نولانسینما
از فوتبال و سینما می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید