کی‌سان
کی‌سان
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

ترکیب بیمار علوم اعصاب و روانکاوی

تقریباً دو سالی هست که توی محافل مختلف روانشناسی علی الخصوص گروه های تلگرامی روانشناسی بحث روانکاوی و عصب شناسی از جنجالی ترین بحث ها میشه چون طرفداران دو حوزه کم نیستن و نتیجه میشه بحث داغ و طولانی و گاهاً تکراری اول علمی بودن روانکاوی و درنهایت ضرورت وجود عصب روانکاوی. در تمام این دو سال من یکی از کسانی بودم که نظر به نسبت رادیکالی رو در رابطه با جفت این موضوعات داشتم و سعی کردم دیدگاهم رو راجب اینکه اولاً چرا روانکاوی علم نیست و دوماً چرا علوم اعصاب و روانکاوی نمیتونن پیوند بخورن با انواع مثال‌ها روشن کنم. اما در نهایت بحث بی نتیجه پایان یافته و چند ماه بعد دوباره شروع شده و همینجوری ادامه پیدا کرده تا امروز. از اونجایی که ساختار استدلال های من تقریباً یکسان بوده به این نتیجه رسیدم که چنتاشون رو به صورت خلاصه اینجا بنویسم تا لازم نباشه هردفعه تکرار بشن و شاید استفاده از تصاویر و متن منسجم بتونه به روشن شدن کل استدلال کمک بیشتری کنه.

مشکل برای من از جایی شروع میشه که ما روانکاوی رو به عنوان یک پارادایم علمی در نظر می‌گیریم و به صورت پیش فرض اون رو در خطر بی ارزش شدن میدونیم اگر بخوایم بپذیریم که علم نیست. انگار که یه موضوع یا علمیه یا بی ارزش و بی پایه و اساس. انگار که اگر روانکاوی علمی نیست پس هم رده هومیوپاتی و قانون راز و شیادی های علم نماست اما حقیقت به نظر من اینطور نیست و یه مسلک میتونه علمی نباشه اما کاملاً مزخرف هم نباشه کما اینکه ما اون رو توی مراقبه و مدیتیشن می بینیم. بعید میدونم کسی امروز بخواد اصرار کنه که چاکراها و زیربنای عرفانی مراقبه های شرقی مثل یوگا مفهومی علمی هستن اما از اونطرف خود مراقبه و یوگا به صورت علمی بررسی شده و مقالات زیادی هست که اثر بخشی اون رو روی انواع مشکلات روانی نشون میده. قضیه تا حدی جدی میشه که اندرو نیوبرگ محقق علوم اعصاب از راهبان معبد شائولین حین مراقبه اسکن مغزی تهیه میکنه و مبانی عصبی مراقبه رو تا حد زیادی روشن میکنه. اما همه اینا به این معنی نیست که زیربنای تئوریک یوگا علمی هستن و یا خود یوگا بی فایدست. همینطور روانکاوی زیربنای مشخصی داره که میتونه اشتباه باشه اما اثربخشی درمانی اون حتی تا مرحله همین اسکن های مغزی جلو رفته باشه، این نشون نمیده روانکاوی علمیه صرفاً نشون میده اثربخشه. به همون نسبت هم چون علمی نیست ادعا نمیشه که کلاً باید بره کنار انرژی درمانی. یکی از مشکلات به نظر من تو این بحث ها همین بوده که اثربخشی روانکاوی به عنوان مدرک برای علمی بودن پایه های تئوریکش در نظر گرفته میشه. خیر، پارادایم علمی تعریف و چهارچوب داره و زیربنای تئوریک روانکاوی هیچکدوم از اون ها رو شامل نمیشه همونطور که در نظر گرفتن چاکرا و تاثیر اون توی اختلالات بی اساسن، در نظر گرفتن عقده ادیپی که بیرون زده توی بیماران کاپگراس بی اساسن. من اینجا وارد مشکل کلاسیک ابطال پذیری نمیشم اما در نهایت ما برای اینکه ایده ای رو علمی بدونیم نیاز به رعایت قوانینی داریم که همه انشالله از دروس روش تحقیق و آمار یادشونه و تکرارش فقط متن رو پیچیده تر میکنه. خلاصه استدلال بالا اینه که حتی اگر برنده نوبل فیزیولوژی روانکاوی رو جامع ترین دیدگاه در رابطه با ذهن میدونه، این صرفاً نظر اونه و برای اینکه جامعه علمی روانکاوی رو علم در نظر بگیره نیاز به تغییرات ساختاری توی این فیلده که اعمال این تغییرات به از بین رفتنش می انجامه. برگردیم به مثال یوگا، برای اینکه چاکرا به عنوان پدیده ای علمی در نظر گرفته بشه باید از فیلترهای سفت و سختی بگذره که توی همون مرحله اول جا مونده اما این یعنی یوگا نکنیم؟ خیر، به همون نسبت، این یعنی از روانکاوی توی اتاق درمان استفاده نکنیم؟ خیر.

مشکل بعدی وقتیه که روانکاوی سعی میکنه با استفاده از علوم اعصاب خودش رو اثبات کنه. آیا این اتفاق میتونه بیوفته یا نه؟ آیا لزومی داره یا نه؟ موافقین این دو تا سوال دلایل خودشون رو میارن که میشه اونارو توی کتاب ها و مقالات مارک سولمز که دکتر فیروزآبادی عزیز به فارسی هم برگردوندن دنبال کرد. اما من مخالف استدلالم چیه؟ به نظر من زبان دو حوزه با هم تفاوت اساسی داره. برای از بین بردن تفاوت باید دو دیدگاه رو به هم نزدیک کرد، کاری که سولمز داره میکنه. اما اینکه بگیم در تحقیقات مختلف علوم اعصاب این نواحی در مغز به نظر کاری رو میکنن که فروید خدا بیامرز اون رو ایگو می نامید از پایه چیزی رو به هم نزدیک و حل نمیکنه. چون در علوم اعصاب مفهومی به اسم ناخوداگاه هست و سالهاست روی اون تحقیق میشه دلیل نمیشه ناخوداگاه روانکاوی به اثبات رسیده باشه. این کار صرفاً مختص روانکاوی هم نیست، بدیهیه که ریشه هر عملی توی مغزه و توی این چند سال مفاهیم عجیبی مثل spiritual brain mapping و عصب-داستان نویسی و عصب-کارآفرینی دیده شده که سعی به توضیح مفاهیم خودشون با استفاده از ادبیات علوم اعصاب هستن اما این به هیچ وجه این دو تا فیلد رو به هم نزدیک نکرده و نخواهد کرد و متاسفانه عصب-روانکاوی هم از دید خیلی از دانشمندان علوم اعصاب در حال انجام همچین خطاییه. اینکه من یک مفهومی رو ارائه بدم، به اون ویژگی هایی رو بچسبونم – مثل سوپر ایگو که اخلاق مداره در تضاد با اید که لذت محوره – و بعد بگردم در تحقیقات علوم اعصاب ببینم کدوم منطقه بیشتر درگیر پردازش لذته پس اونجا جایگاه اید و کجا درگیر پردازش اخلاقیه پس اونجا سوپر ایگو نشسته در اصل فقط استفاده از این تحقیقات به نفع مفاهیم خودمه.

کما اینکه وقتی نشریه فوربز مقاله ای رو راجب عصب-داستان نویسی نوشته و توی اون گفته مغز خزنده رو چجوری درگیر کنین قشر قابل توجهی از نوروساینتیست ها بهش واکنش نشون دادن و "مسخرش کردن". دلیلش هم واضحه چون اولاً این تقسیم بندی مغز به خزنده و جدید و غیره بسیار ابتدایی و غلط اندازه و دوم اینکه برای داستان نویسی نیازی به این حرفا نداریم و به جرات "هیچکس" تاحالا با استفاده از دانشش راجب مغز خزنده نوبل ادبیات برنده نشده. خلاصه این استدلال هم اینه، اولاً نیازی به ترکیب علوم اعصاب و روانکاوی از پایه وجود نداره چون روانکاوی در جای خودش اعتبار داره. دوماً نزدیک کردن ادبیات این دو به این معنی نیست که توضیح بدیم مفاهیم یک فیلد مساوی کدوم مفاهیم فیلد دوم هستن. تا ابد کتاب و مقاله نوشتن راجب شباهت سیستم دوپامینرژیک و نهاد این دو مفهوم رو به هم نزدیک نمیکنه و باعث نمیشه من محقق هنگام تحقیق روی این سیستم به نهادی که فروید تعریف کرده فکر کنم. اما چرا بعضی فیلد ها تونستن واقعاً قاطی کنن خودشون رو؟ عصب روانشناسی از نمونه های موفقشه، حتی نورواکونومیکس که علوم اعصاب رو به اقتصاد ربط میده مثال موفق دومه. جواب تقریباً داده شده، اول اینکه روانشناسی و اقتصاد هردو علمین و توی چهارچوب علمی رفتار میکنن، فرضیه میسازن، پیش بینی میکنن و اون پیش بینی رو مورد آزمایش قرار میدن و پیش بینی های غلط رو تصحیح میکنن. روانکاوی اساساً از زیر این ابطال پذیری شونه خالی میکنه. پیش بینی نمیکنه و هرمنوتیک وار اتفاقایی که می افتند رو توضیح میده. این باعث میشه صبر کنه تا تحقیقات علوم اعصاب روی سیستم دوپامینرژیک با فرضیات علمی خودش و کاملاً بی ربط به روانکاوی جلو بره و در نهایت اون هارو بر اساس مفاهیم خودش توضیح بده حالا.  در حالی که اقتصاد دانان فرضیات خودشون رو آوردن و پیش بینی کردن و این پیش بینی ها رو با کمک علوم اعصاب سنجیدن، نتیجه شد اینکه الان چگونگی تصمیم گیری های اقتصادی توی مغز تبدیل به یکی از کلیدی ترین بخش های علوم اعصاب شده. این تفاوت ذاتی بین علوم اعصاب و روانکاوی باعث شده هیچوقت این دو فیلد به ترکیب "معتبری" تبدیل نشن و مقالات و کتب سلمز فقط در حد تئوری باقی بمونن. کما اینکه من روی کلمه neuropsychoanalysis توی دیتابیس pubmed نوتیفیکیشن گذاشتم تا مقالاتی که با این کلمه ثبت میشن رو ببینم. متاسفانه هیچکدوم تو این مدت از فاز تئوری خارج نشدن و انتظار هم ندارم البته خارج بشن. این یعنی یک ترکیب ایستا و بی فایده که چیزی تولید نمیکنه و فقط از محصولات علمی به نفع خودش و برای اعتبار بخشی به تئوری های خودش استفاده میکنه.


همونطور که توضیح دادم و برای جمع بندی، روانکاوی نیازی به ترکیب شدن با علوم اعصاب رو نداره تا به یک پارادایم علمی تبدیل بشه و بتونه توی اتاق درمان باقی بمونه. همونطور که میلیون ها نفر بدون اینکه باور کنن چاکرای سومشون گیر کرده مراقبه میکنن و از این موضوع لذت میبرن. مهم اینه که یادمون باشه مراقبه اونطوری که عرفان شرقی میگه عمل نمیکنه و با تلاش برای ایجاد نورو-چاکرا و ترجمه یافته های علوم اعصاب به زبون عرفان شرقی کاری بی فایده و حتی خطرناکه.


روانکاویعلوم اعصابعلوم شناختیروانشناسیعلم و شبه علم
https://kaysonfakhar.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید