کی‌سان
کی‌سان
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

تفکر انتقادی: دوپامین و یارانش

خیلی پیش میاد که داریم یه مطلب روان‌شناسی می‌خونیم و یهو اون وسط نوشته که این کار هورمون دوپامین رو تو مغز زیاد می‌کنه و خوبه براتون. تو این مطلب می‌خوام بگم که هرجایی از این نوشته‌ها و سخنرانیا دیدین با شکاکیت بیشتری جلو برین. در نهایت سعی می‌کنم یه سری به نام تفکر انتقادی داشته باشم اینجا که توش این جور مسائل رو با دید نه دانشمند و نوروساینتیست بلکه صرفاً با دید انتقادی بهش نگاه کنم. هدف اینه که خواننده ترغیب بشه که این مسلک انتقادی و شکاکیت رو پیش بگیره و خودش رو از شر اطلاعات غلط حفظ کنه.

کافیه که کلمه‌ی دوپامین رو گوگل کنیم (پیشنهادم اینه که توی تلگرام، اینستاگرام و توییتر بگردین حتی) تا ببینیم که چقدر مطلب راجب اینکه این هورمون شادی و لذت و کلاً چیزای خوبه و قضیه به قدری لوث شده که بی‌بی‌سی فارسی یه کلیپ کوتاه راجب اینکه چجوری ترشح این هورمونا رو کنترل کنیم پخش کرد. من شهروند که کاری به کار کسی ندارم و زندگی حسابی همینجوری حالم رو گرفته این مطلبارو تماشا می‌کنم و می‌خونم و یه مقداری اطلاعات غلط به دامنه‌ی اطلاعاتم اضافه می‌شه و ممکنه حتی پخششم کنم و نتیجه اینکه دامن میزنم به کل افتضاح. اما بیاین کلاه شکاکیت رو بذاریم رو سرمون و دوباره به ماجرا نگاه کنیم. اصولاً چه نیازی هست که من بدونم مکانیسم حس خوب چیه؟ توی مغز چه فعل و انفعالات بیوشیمیایی‌ای اتفاق میوفته که من حس بهتری رو تجربه می‌کنم؟ این مقاله‌ها جواب رو بعدش میدن. اول اینکه مکانیسم اینجوریه که ما گفتیم، حالا که این رو قبول کردین نوبت دخالت میرسه. اگه این نسخه‌ای که بعدش میاد رو اجرا کنین می‌تونین سطح دوپامین رو بالا ببرین. مثلاً هورمون اوکسی‌توسین هورمون عشق و اعتماد و دوستیه. این از این، سوالی درش نیست. حالا اگه بیشتر از ۸ ثانیه کسی رو در آغوش بگیرید این هورمون ترشح میشه فلذا عشق و دوستی بیشتر میشه. مشکل کجاست حالا؟ تقریباً همه جا.

داشتن منبع الزاماً نشونه‌ی اعتبار نیست.
داشتن منبع الزاماً نشونه‌ی اعتبار نیست.

از اول بریم جلو همین نسخه رو. اوکسی‌توسین هورمون عشق و اعتماد و دوستی نیست. درسته مقاله‌هایی هستن که در نهایت این نتیجه رو گرفتن اما تعداد مقاله‌هایی که یا به هیچی نرسیدن یا به یه نتیجه‌ی کاملاً عجیب رسیدن به مراتب بیشتره. همین موضوع راجب دوپامین و سروتونین و بقیه انتقال‌دهنده‌های شیمیایی (بله اصطلاح هورمون خودش جای بحث داره) هم صدق می‌کنه. دوپامین به تنهایی از مهم‌ترین انتقال‌دهنده‌های شیمیاییه که تقریباً همه جا یه نقشی داره تهش چه یادگیری چه حرکت چه اعتیاد و چه بیماری‌های مختلف روانی و عصبی. مثلاً پارکینسون یکی از اختلالاتیه که توش سطح دوپامین توی مغز به شدت پایینه و برعکسش، اسکیزوفرنی اختلالیه که سطح دوپامین بالاست. اما همین جمله هم توش به قدری ساده‌سازی شده که ممکنه غلط برداشت بشه. اولاً دوپامین به تنهایی که به درد کسی نمی‌خوره بایستی به گیرنده‌ی مربوط وصل بشه و ما یه خروار گیرنده‌ی مختلف داریم که فعال شدنشون اثر خاص خودش رو داره و دوماً این گیرنده‌ها توی نقاط مختلف مغزی پراکندگی متفاوتی دارن. این دو تا نکته به تنهایی ماجرای دوپامین رو به قدری پیچیده می‌کنه که نمی‌شه گفت هورمون شادیه و شیر فلکه رو باز کن عشق کنیم. اوکسی‌توسین همینطور و سروتونین و بقیه دوستانم همینطور. صرف اینکه اینا زیاد باشن مساوی خوب کم باشن مساوی بد به قدری ساده‌سازی شده که اصلاً به زبون نیاد این جمله خیلی بهتره.

بخش دوم نسخه اینه که تحقیقات نشون داده فلان کار یا فلان غذا باعث بالا رفتن هورمونه میشه که مساوی بود با خوب. اینجور نتیجه‌گیریا از خیلی جهت غلط یا خامن. خطایی که اصولاً تو این مرحله رخ میده اشتباه گرفتن همبستگی با رابطه‌ی علت و معلولیه. مثلاً توی تحقیق دیدن اونایی که اونکارو کردن فلان هورمونشون هم بالاتر بوده و ما نمیدونیم که این افزایش هورمون مستقیماً از انجام اون کاره. مشکلای دیگه‌ای هم هست مثلاً ته ماجرا رو میگیری می‌بینی تعداد نمونه‌های آماری کم بوده یا اصلاً توی موش مثلاً دیده شده یا تیم‌های دیگه نتونستن نتیجه رو تکرار کنن و همه‌ی اینا سر جمع باعث می‌شه که این نسخه رو نشه به این سادگیا پیچید. راه دور نریم، خیلی از داروهای شیمیایی تمام و کمال این مراحل رو طی کردن و رسیدن به مرحله‌ی تولید انبوه و مردمم سالهاست استفاده می‌کنن و نتیجه می‌گیرن اما هنوز بخشی از جامعه وقتی استفاده می‌کنن بنا به دلایل مختلف نتیجه نمی‌گیرن. مثل فلوکستین که نقل و نبات روان‌پزشکاست و خیلیا هستن که فلوکستین جواب نمیده بعد دکتر با درایت میره سراغ سیتالوپرام اون نشد سرترالین خلاصه چندین خانواده‌ی دارویی هست که تلاش می‌کنه سطح این انتقال‌دهنده‌های شیمیایی رو کنترل کنه اونوقت چجوری میشه انتظار داشت مثلاً تکه‌ کردن اهداف بزرگ به خرده‌اهداف یهو رو همه کار کنه؟

بخش سوم و نهایی هم اینه که به عنوان منبع خبر آیا لازمه اصلاً حرفی از مکانیسم زده بشه؟ به نظر من مثلاً خرد کردن اهداف بزرگ خودش ایده‌ی بدی نیست ممکنه حتی به خیلیا کمک کنه زندگیشون رو جمع کنن پس چه نیازیه که اثربخشیش رو با این مکانیسما توضیح بدیم و کل ماجرا رو ببریم زیر سوال؟ قطعاً اگه اون استراتژی رفتاری اثربخشه تحقیقات روان‌شناسی که توش میزان موفقیت فرد رو مثلاً سنجیدن یا میزان رضایتش رو پرسیدن به تنهایی کفایت می‌کنن. برای همین هروقت من می‌بینم این‌جور مصادیق نوروساینسی میاد توی ماجرا کلاً نادیده‌ می‌گیرمشون و کل نسخه رو نه به عنوان یه نسخه‌ی علمی بلکه به عنوان یه نسخه‌ی دوستانه در نظر می‌گیرم. انگار یکی توی ردیت گفته: دوستان نظرتون چیه این کار رو بکنیم؟ اگه منطقی بود دنبال میکنم و اگه نه که هیچ.

توصیه‌ی نهاییمم به شما همینه، اصولاً نیازی به دست‌آویزی به نتایج نوروساینس نیست تا یه پدیده‌ی روانشناختی معتبر باشه و اگر کسی سعی داشت اون پدیده رو با این نتایج به شما بفروشه با تردید کل ماجرا رو هضم کنید.

روان شناسینوروساینسهورمون های شادی آوردوپامیناوکسی توسین
https://kaysonfakhar.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید