ویرگول
ورودثبت نام
مهدی کاظمی
مهدی کاظمیدانش آموخته دکترای مدیریت شریف
مهدی کاظمی
مهدی کاظمی
خواندن ۴ دقیقه·۱۰ ماه پیش

من چیزی بیشتر از حرفه‌ام هستم

چند روز پیش به سرپرست‌های فروش به خاطر تحقق هدف‌های سختی که داشتن، در کنار پاداش فروش، رمانی از موراکامی هدیه دادم. به چند نفر این موضوع را گفتم و وقتی تعجب بعضی از آن‌ها را دیدم، به فکر فرو رفتم که شاید کار عجیبی انجام می‌دهم. بعد از تحقق هدف فروش، باید تندیسی از اسطوره‌های فروش هدیه داد، یا در عجیب‌ترین حالت کتاب «هجده راز فروش موفق» و «هشت گام مطمئن تا فروش». کتاب رمان، آن هم از موراکامی، آن هم در موضوعی کاملا بی‌ربط به فروش و کسب و کار، بیش از اندازه عجیب است.

این موضوع برای من چندان عجیب به حساب نمی‌آمد. به گذشته‌ که نگاه می‌کنم کارهایی عجیب‌تر از این هم انجام داده‌ام. چند سال پیش برای هدیه آخر یک کارگاه مدیریتی به همه همکارهای شرکت‌کننده در کارگاه، متناسب با شناختی که از آن‌ها داشتم یک قطعه موسیقی کلاسیک با نام‌گذاری ابتکاری خودم هدیه دادم. قطعه‌ای از باخ «خوشبختی درون توست»، قطعه‌ای از هندل «با هم اگرچه آهسته گام برداریم»، قطعه‌ای از بتهوون «خیال‌انگیز»، قطعه‌ای از شوپن «جستجوی ابدی» و ۷-۸ قطعه دیگر. یک بعد از ظهر کامل وقت گذاشتم به آن آدم‌ها فکر کردم، حسی که از آن‌ها داشتم را با حسی که از این آهنگ‌ها به دست می‌آوردم تطبیق دادم و قطعه‌ای هدیه دادم. قطعه‌ای که از نظر من مثل نقاشی زیبایی از هر کدام از آن‌ها بود. هیچ‌وقت نفهمیدم که نسبت به این رفتار من چه حسی داشتند و آیا برای یک‌بار هم که شده به آن موسیقی گوش دادند یا نه.

الان که این وقایع را مرور می‌کنم به یک واقعیت انکار‌ناپذیر در مورد خودم می‌رسم. من اگرچه از دید عموم با تحصیلات، تدریس یا کار شناخته می‌شوم؛ ولی خودم را به شکل دیگری می‌بینم. دوست ندارم همه چیزم حرفه‌ام باشد. دوست ندارم با آدم‌ها همیشه در مورد کار حرف بزنم و آدم‌ها را استاد یا همکار یا مدیر یا سهامدار ببینم. دوست ندارم دیگران هم من را این‌گونه بشناسند. فکر می‌کنم زندگی چیزی بسیار بیشتر از حرفه است. هویت من نباید در حرفه‌ام خلاصه شود. من مجموعه زیادی از فکر‌ها و احساس‌ها هستم که به من شکل می‌دهند. حرفه و تحصیل باید در همان دنیای کار زندانی شود و دنیای پیرامونم من را بدون آن‌ها بشناسند و بدون این‌که بدانند من چه خوانده‌ام و چه کار می‌کنم دوستم داشته باشند. من باید دلیلی بیشتر از این برای وجود داشته باشم. چیزی بیشتر از کار برای عرضه‌کردن داشته باشم. دوست دارم بیشتر خودم را با نوشته‌های ویرگولم معرفی کنم تا صفحه لینکدینم. این نوشته‌ها تا ابد و در همه جا مال من هستند. من برای رسیدن به نگاه امروزم به زندگی و دنیا عمرم را خرج کرده‌ام. در حالی‌که تحصیلات و کار وصله‌های ناپایداری هستند که با هزار شانس و اقبال به دست آورده‌ام.

من حتی آدم‌ها را به خاطر چیزی غیر از حرفه‌شان دوست دارم. دکتر مشایخی (استاد و موسس دانشکده مدیریت شریف) را عاشقانه دوست دارم؛ اما نه به خاطر تاسیس دانشکده مدیریت شریف یا درس‌هایی که با ایشان داشته‌ام. به خاطر حس پدرانه و خیرخواهی که در هم‌صحبتی‌ها با ایشان دریافت کرده‌ام. محمود نظاری (موسس گروه همکاران سیستم) را به غایت دوست دارم، به خاطر نگاهی که به دنیا و زندگی از ایشان آموخته‌ام. ترانه علیدوستی را دوست دارم به خاطر حس شجاعت و بزرگواری که از رفتارها و صحبت‌هایش می‌گیرم. همه آدم‌ها ممکن است روزی حرفه‌شان را از دست بدهند ولی تا ابد خیرخواهی و نگرش و بزرگواری‌شان را با خود خواهند داشت. آنچه از انسان باقی می‌ماند، تأثیری است که بر دیگران گذاشته و عمقی که به زندگی خود و اطرافیانش بخشیده است.

در یکی از صحنه‌های فیلم «جهان با من برقص»، احسان (جواد عزتی) به حمید (سیاوش چراغی‌پور) می‌گوید: ناراحت نیستی که دوست دخترت تو رو به خاطر بنز و کارخونه سوسیس و کالباس می‌خواد؟ و حمید قاطعانه جواب می‌دهد: نه. چون اون بنز هم منم، اون کارخونه هم منم، خونه ولنجکم منم، باغ طالقونم منم. نخواهم خودم را گول بزنم، هیچ‌وقت این نگاه به آدم‌ها را نمی‌توانم بپذیرم. نمی‌توانم با هیچ‌کس به خاطر حرفه و مالش رابطه داشته باشم. با استادم هم‌صحبت شوم چون استادم هست یا پای حرف‌های سهامدار بنشینم چون سهامدار است. آدم‌ها در ذهن من از مال و حرفه‌شان تفکیک می‌شوند. ارزش آدم‌ها (که خودم هم جزوی از آن‌ها هستم) به درون آن‌هاست؛ و این را صبح تا شب در ارتباطاتم، در گفتگوهایم، در رفتارم تمرین می‌کنم.

پ. ن. اگه دوست دارین می‌تونین اون موسیقی‌ها رو در این پوشه گوگل‌درایو ببینید.


موسیقی کلاسیککسب کارهویتحرفه‌
۲۹
۷
مهدی کاظمی
مهدی کاظمی
دانش آموخته دکترای مدیریت شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید