«خروسها و مرغها، کلاغها و گنجشکها، آدمیزاده و گاوها! اصلاً همه شما جانوران، دعوتید به انجمن بینالمللی حمایت از حقوق حیوانات. هزینه عضویت: در حد وسعت برای خانواده آقایمیو غذا بیاورید.
مهلت عضویت: تا پایان سال جاری
نحوه عضویت: به درخت ششم از کوچه گلستان مراجعه کنید و سراغ آقای میو بگیرید.
منتظر حضور سبزتان هستیم، آقای میو و تمامی حیوانات.»
به محض اینکه این اعلامیه را در حیاطمان دیدم به رها زنگ زدم و راضیاش کردم عضو انجمن شویم. بعد از ظهر همان روز رفتیم حق عضویت را پرداخت کردیم و کارت عضویتمان را گرفتیم.
این یادداشت باز هم ادامه دارد...
_یعنی چی آقایمیو؟ یعنی من واسه تقویم دروغ میگم؟
+کی گفته شما دروغ میگی؟ حرف من اینه که از کجا بدونم اون تقویم مال شماست؟
رها گفت:« منم شاهدم. همین هفته پیش بود. اومد اومد تقویمش رو بهم نشون بده دید نیست.
+خواهش میکنم برید. از یه طرف باید جلسه اول انجمنم رو ردیف کنم، از یه طرفم باید تو خونه تکونی به خانم پیشی کمک کنم. خواهشاً شما دیگه اذیت نکنید.
_ خب آقای میو، ما کمکتون میکنیم. شما فقط تقویم رو بدین.
+ آخه مسئله اصلا این نیست. خودم دیدم از جیبتون افتاد اما...
_ اما چی؟
+ بچهها بدون اجازه تقویم رو برداشتن و الان سالم نیست.
+مهم نیست،فقط بدینش.
_ میشی بابا، تقویم این آدمیزادو بیار.
و بدین ترتیب تقویم پاره صوض تقویم زیبای خودم به من دادند...
به پایان آمد این یادداشت