_مامان، میشه بریم خونه بابابزرگ؟
+نه. خستم کردی. چند دفعه بگم؟ بابابزرگ با ما قهره.
_ بریم آشتی کنیم.
+ نه مثل اینکه تو حرف حساب سرت نمیشه.
مامان پیشی شاخه درخت را برداشت و دنبال نی نی میو دوید. نینی میو، میومیوکنان دوید بغل بابا میو. بابامیو در را بست و گفت:« چه خبره باز؟ شد من یه روز بیام داخل شما سرخوش به استقبالم بیاین ؟»
+نی نی میو پدرمو درآورده تو یه چیزی بهش بگو.
بابا میو پرسید:« چی میخوای نی نی جان؟»
نی نی گفت:« بریم خونه بابابزرگ.» بابامیو گفت:«راست میگه بچه. زشته. بریم یه جعبه کنسروماهی بخریم از دلش در بیاریم. بزرگتری گفتن، کوچکتری گفتن.»
مامان پیشی جواب داد:« بیخود. هرکی قهر کرده آشتی میکنه.»
بابامیو رو به من پرسید:« میشی جان، نظر شما چیه؟»
گفتم:« موافقم. منم دلم واسه بابا بزرگ تنگ شده.»
+ قربون پسر عاقلم.
مامان پیشی پرسید:« دست به یکی کردین؟»
من و نینیمیو پنجههای مامان را گرفتیم و التماس کردیم. مامان پیشی
گفت:« از دست شما.»
بابامیو پرسید:« قبوله؟ بریم اشتی.» مامان پیشی جواب داد:« بریم تا پشیمون نشدم!»