رایحهای در دورها پیچیده است..
رایحهای از حسی آشنا...
مستم از نوازشش.. مرا به خاطراتی دور دور میبرد.. آنجا که لبخندی به پهنای صورت دارم... آنجا که قلبم فراخ است و پذیرا.. اما دور است.. سخت است لمس آن.. به دنبالش میدوم.. همچون کودکی به دنبال یک قاصدک..
اما رفته است...
اصلا او خیلی وقت است که نیامده است...