تو از ماندن گفتی و نسیم صدایت را زمزمه کرد
سایه خاطراتت بر گندم زارهای کویر نشست
غروب از لابلای سنگ ریزه های کف رودخانه لغزید
و در ابهام شر شر آب پنهان شد
سالهاست باور صدایت در باد می رقصد و تکرار می شود
“می مانمت...”
حجم صدایت بر سنگفرش خانه نقش بسته است
و من آرام آرام در پی اش قدم برمیدارم
چنان آهسته که از حضورت در انتهای خیال عبور می کنم
تقصیر من نیست که باور کردم!
تقصیر باد است که صدای تو را زمزمه میکند!