فرشته کردگاری·۴ سال پیشبوسه های بارانچقدر نزدیک می شوند گاهی خاطراتی که سالها جا مانده اند در پیچ و خم زندگیآنقدر نزدیک که دیدن دوباره اش فقط پلک بر هم گذاشتنی است در خلوتهای گ…
فرشته کردگاری·۴ سال پیششماره ۳۹ کوچه خسروسرکلاس تولید محتوا گفتن یه تبلیغ واسه یه کافه بنویسید، زمان ۲۰ دقیقه. منم نوشتم. نمیدونستم کافه تهرون تموم شده!
فرشته کردگاری·۴ سال پیشفروغِ جان!فروغ دوست داشتنی، هر چند از روزی که تو را شناختم سالهای زیادی میگذرد ولی انگار همین دیروز بود که با تو به دنیا آمدم، با تو عاشق شدم، با تو…
فرشته کردگاری·۴ سال پیشمادرمادر شدن از یک لحظه آغاز میشود. از کوچه پس کوچه های تردید و ترس و خیال عبور میکند و یک روز در میان بستری از آرامش واطمینان ته نشین میشو…
فرشته کردگاری·۴ سال پیشمی مانمت! ...تو از ماندن گفتی و نسیم صدایت را زمزمه کردسایه خاطراتت بر گندم زارهای کویر نشستغروب از لابلای سنگ ریزه های کف رودخانه عبور کردو در ابهام شر…
فرشته کردگاری·۴ سال پیشغرق تمنابا تو شنا میکردم در دریاچه ای که انتها نداشت، به آب خیره شدم کنارمون ماهیهای عظیم الجسه شنا میکردند که گاهی لمسشون میکردم. ناگهان آب گل آل…
فرشته کردگاری·۴ سال پیشگم شده بودم...گم شده بودم، نمیدونستم این جا کجاست، چه روزی از تقویم فارسی و میلادی! صبحه یا عصر. هر چی فکر می کردم نمیدونستم کی هستم و کجای این دنیا موند…
فرشته کردگاری·۴ سال پیشبی نام و نشانمیگم یادته چی میگفتم؟میگه آره!میگم حرفهامو باور میکردی؟میگه آره!میگم پس چرا چشماتو بستی و گذاشتی برم؟میگه داشتم به حرفهات فکر میکردم!......…
فرشته کردگاری·۴ سال پیشاقیانوسلمس کف آلود آب وقتی پاهایت در نرمی شنها فرو می رود و نگاهت تا ابدیت ادامه می یابد.
فرشته کردگاری·۴ سال پیشنیم دانه های وامانده!اینجا در انتهای بن بستی به نام تمشک که شمارنده سیزده را بر تارکش یدک می کشد و تنها هفت کوبه ی آهنین با آمدنت فاصله دارد نشسته ام. شالیزار ا…