بنیاسرائیل پس از گذر از دریای شکافته شده باید به سرزمین موعود خود که کنعان است وارد شوند. بنیاسرائیل پیشتر شاهد وقوع مجموعهای از انواع معجزات بودهاند. موسی به قوم خود خطاب میکند که به کنعان درآیید و از اهالی ستبر و قویهیکل آن نهراسید که خداوند وعدۀ پیروزی میدهد. اما بنیاسرائیل در پاسخ از موسی و خدایش میخواهند که به جای آنان به کنعان درآیند؛ تا کنعانیان در آنجا باشند ما به شهر نیاییم، خودت و خدایت به کنعان درآیید که ما نشستهایم. خداوند بنیاسرائیل را لعنت میکند و چهل سال در بیابان سینا سرگردان. بنیاسرائیل قومی دارای استکبار خطاب میشود. بنیاسرائیل محاسبه کرد. بنیاسرائیل دینامیک غلبه بر دشمن را واقعیت جهان میداند؛ واقعیت خصم خداوند است و غلبه بر خصم همیشه آبستن احتمال شکست و آسیب است وگرنه در یک مخاصمه اگر یک طرف هیچ نباشد، دیگر خصومتی نمیماند و اگر چیزی "هست" یعنی اثری دارد، هرچند بینهایت کوچک و اگر اثری بر خصم خود دارد پس آسیبی در میان است و حتی خداوند هم نمیتواند خصم خود را بیآسیب از پای درآورد چه رسد به بنیاسرائیل. بنیاسرائیل محاسبه کرد.
و یَهُوَه موسی را خطاب کرده گفت:“کسانی بفرست تا زمین کنعان را که به بنیاسرائیل دادم جاسوسی کنند. یک نفر را از هر سبط آبای ایشان که هر کدام در میان ایشان آقا باشد بفرستید. “
پس موسی به فرمان یَهُوَه ایشان را از صحرای فاران فرستاد و همه ایشان رؤسای بنیاسرائیل بودند.
و موسی ایشان را برای جاسوسی زمین کنعان فرستاده به ایشان گفت: “از اینجا به جنوب رفته به کوهستان برآیید.
و زمین را ببینید که چگونه است و مردم را که در آن ساکنند که قویاند یا ضعیف قلیلاند یا کثیر.
و زمینی که در آن ساکنند چگونه است نیک یا بد؟ و در چه قسم شهرها ساکنند در چادرها یا در قلعهها؟
و چگونه است زمین چرب یا لاغر؟ درخت دارد یا نه؟ پس قوی دل شده از میوة زمین بیاورید.” و آن وقت موسم نوبر انگور بود.
پس رفته زمین را از بیابان سین تا رَحوب نزد مدخل حمات جاسوسی کردند.
و بعد از چهل روز از جاسوسی زمین برگشتند.
و روانه شده نزد موسی و هارون و تمامی جماعت بنیاسرائیل به قادش در بیابان فاران رسیدند و برای ایشان و برای تمامی جماعت خبر آوردند و میوة زمین را به ایشان نشان دادند.
و برای او حکایت کردهگفتند: “به زمینی که ما را فرستادی رفتیم و به درستی که به شیر و شهد جاری است و میوهاش این است. لیکن مردمانی که در زمین ساکنند زورآورند و شهرهایش حصاردار و بسیار عظیم و بنیعناق را نیز در آنجا دیدیم. و عمالقه در زمین جنوب ساکنند و حِتّیان و یبوسیان و اموریان در کوهستان سکونت دارند. و کنعانیان نزد دریا و بر کنارة اردن ساکنند.”
و کالیب قوم را پیش موسی خاموش ساخته گفت: “ فی الفور برویم و آن را در تصرف آریم زیرا که میتوانیم بر آن غالب شویم.”
اما آن کسانی که با وی رفته بودند گفتند: “نمیتوانیم با این قوم مقابله نماییم زیرا که ایشان از ما قویترند.”
و درباره زمینی که آن را جاسوسی کرده بودند خبر بد نزد بنیاسرائیل آورده گفتند: “زمینی که برای جاسوسی آنرا از آن گذشتیم زمینی است که ساکنان خود را میخورد و تمامی قومی که در آن دیدیم مردان بلند قد بودند. و در آنجا جباران بنیعناق را دیدیم که اولاد جبارانند و ما در نظر خود مثل ملخ بودیم و همچنین در نظر ایشان مینمودیم.”
1) و تمامی جماعت آواز خود را بلند کرده فریاد نمودند. و قوم در آن شب میگریستند.
و جمیع بنیاسرائیل بر موسی و هارون همهمه کردند و تمامی جماعت به ایشان گفتند: “کاش که در زمین مصر میمردیم یا در این صحرا وفات مییافتیم!
و چرا یَهُوَه ما را به این زمین میآورد تا به دم شمشیر بیفتیم و زنان و اطفال ما به یغما برده شوند؟”
و به یکدیگر گفتند: “سرداری برای خود مقرر کرده به مصر برگردیم.”
پس موسی و هارون به حضور تمامی گروه جماعت بنیاسرائیل به رو افتادند.
و یوشع بننون و کالیب بنیفتّه که از جاسوسان زمین بودند رخت خود را دریدند.
و تمامی جماعت بنیاسرائیل را خطاب کرده گفتند: “زمینی که برای جاسوسی آن از آن عبور نمودیم زمین بسیاربسیار خوبی است.
اگر یَهُوَه از ما راضی است ما را به این زمین آورده آنرا به ما خواهد بخشید زمینی که به شیر و شهد جاری است.
زنهار از یَهُوَه متمرد مشوید و از اهل زمین ترسان مباشید زیرا که ایشان خوراک ما هستند سایة ایشان از ایشان گذشته است و یَهُوَه با ماست از ایشان مترسید.”
لیکن تمامی جماعت گفتند که باید ایشان را سنگسار کنند. آنگاه جلال یَهُوَه در خیمة اجتماع بر تمامی بنیاسرائیل ظاهر شد.
و یَهُوَه به موسی گفت: “تا به کی این قوم مرا اهانت نمایند؟ و تا به کی با وجود همة آیاتی که در میان ایشان نمودم به من ایمان نیاورند؟
ایشان را به وبا مبتلا ساخته هلاک میکنم و از تو قومی بزرگ و عظیمتر از ایشان خواهم ساخت.”
یَهُوَه گفت: “چونکه جمیع مردانی که جلال و آیات مرا که در مصر و بیابان نمودند دیدند مرا ده مرتبه امتحان کرده آواز مرا نشنیدند.
به درستی که ایشان زمینی را که برای پدران ایشان قسم خوردم نخواهند دید و هر که مرا اهانت کرده باشد آنرا نخواهد دید.
لیکن بندة من کالیب چونکه روح دیگر داشت و مرا تماماً اطاعت نمود او را به زمینی که رفته بود داخل خواهم ساخت و ذریت او وارث آن خواهند شد.
و چونکه عمالیقیان و کنعانیان در وادی ساکنند فردا رو گردانیده از راه بحر قلزم به صحرا کوچ کنید.”
و یَهُوَه موسی و هارون را خطاب کرده گفت: “تا به کی جماعت شریر را که بر من همهمه میکنند متحمل بشوم؟ همهمة بنیاسرائیل را که بر من همهمه میکنند شنیدم.
به ایشان بگو یَهُوَه میگوید: به حیات خودم قسم که چنانکه شما در گوش من گفتید همچنان با شما عمل خواهم نمود. لاشههای شما در این صحرا خواهد افتاد و جمیع شمردهشدگان شما بر حسب تمامی عدد شما از بیست ساله و بالاتر که بر من همهمه کردهاید.
شما به زمینی که دربارة آن دست خود را بلند کردم که شما را در آن ساکن گردانم هرگز داخل نخواهید شد مگر کالیب بنیفُنّه و یوشع بننون. و پسران شما در این صحرا چهل سال آواره بوده بار زناکاری شما را متحمل خواهند شد تا لاشههای شما در صحرا تلف شود. بر حسب شمارة روزهایی که زمین را جاسوسی میکردید یعنی چهل روز. یک سال به عوض هر روز بار گناهان خود را چهل سال متحمل خواهید شد و مخالفت مرا خواهید دانست.
من که یَهُوَه هستم گفتم که البته اینرا به تمامی این جماعت شریر که به ضد من جمع شدهاند خواهم کرد و در این صحرا تلف شده در اینجا خواهند مرد.” و اما آن کسانی که موسی برای جاسوسی زمین فرستاده بود و ایشان چون برگشتند خبر بد دربارة زمین آورده تمام جماعت را از او گلهمند ساختند.
آن کسانی که این خبر بد را دربارة زمین آورده بودند به حضور یَهُوَه از وبا مردند.
اما یوشع بننون و کالیب بنیفُتّه از جملة آنانی که برای جاسوسی زمین رفته بودند زنده ماندند.
و چون موسی این سخنان را به جمیع بنیاسرائیل گفت قوم بسیار گریستند.
به اهل ملکوت خطاب میگردد که بر تکهگلی سجده کنید. شیطان سر باز میزند. خطاب میشود که به چه طغیان کردهای و پاسخ میدهد که آتش از گل بالاتر است. خداوند شیطان را لعنت میکند و او پدر مستکبران خطاب میشود. شیطان محاسبه میکرد. برای شیطان طبیعت اشیاء دینامیکی دارد که واقعیت جهان است و واقعیت، خصم خداوند است. شیطان محاسبه کرد.
شیطان در برابر وعدۀ خداوند به شما وعدۀ فقر میدهد. شیطان دینامیک واقعیت جهان را خصم خداوند میداند. شیطان محاسبهگر است.
یونس قومی که بالغ بر صد هزار تن شمارشان بود دعوت کرد. نپذیرفتند. وعدۀ عذاب قطعی شد. یونس عذاب را قطعی دانست و هدایت نشدن را نیز واقعیت. یونس محاسبه کرد و زودتر از موعد از شهر خارج شد. در آخر آنکس که عذاب شد یونس بود و تنها قومی که پس از قطعی شدن وعدۀ عذاب نجات یافت، قوم یونس. یونس واقعیت را خصم خداوند دید و ایمان برید. یونس محاسبه کرد.
به آدم خطاب شد به درخت نزدیک مشو. شیطان بر آدم وارد شد و به او خطاب کرد که هرکه از میوۀ شجره چشد، جاودان خواهد شد و تو مگر چه هستی جز مخلوقی فانی. آدم محاسبه کرد. آدم از بهشت فرورانده شد. آدم دینامیک فنا و بقا را واقعیت جهان گرفت و واقعیت را خصم حقیقت، خصم حق، خصم خدا.
آنچه در هنگامۀ واقعه و مصیبت بر انسان وارد میشود خود رنجآور است اما آنچه روح شیطان بر قلب انسان فشاری خرد کننده وارد میکند کفرآور است. شیطان بسیار دقیق است. شیطان معتقد است ایمان باد هواست، ایمان در جهان کار نمیکند و زور فال نیک و ظن نیکو و ایمان به نجات به تلخی واقعیت نمیرسد. انفاق یعنی مال تو از کفت رفت. این سیلی واقعیت است و تو فقیر خواهی شد. شیطان منطقی است و برای جهان دینامیکی قائل است که قطعیت آن جایی برای ایمان باقی نمیگذارد. شیطان امید به نجات را گول زدن خود میداند. شیطان مستکبر است. او در نهان خود گمان میکند که بر حقیقت احاطه یافته و آن را تلخ، سیاه و دارای قطعیتی کور یافته است. از همین در است که محاسبۀ خود را حتی اگر بر زبان بر خداوند هم محیط نکند اما در دل محیط میکند. او معتقد است باید واقعیت را قبول کرد و ایمان یعنی خود را احمق کردن. شیطان مطمئن است اگر چیزها را رها کند، سقوط کرده و در برخورد با "ارض" خرد میشوند. شیطان از رنج میترسد و رنج را خدای خود گرفته است. شیطان ابلیس است و ابلیس از ریشۀ یأس. او مطمئن است که حقیقت جهان را دریافته است و از همین رو هر سخنی از ایمان، برای او باد هواست، فرار از واقعیتی است که نسبت به بندگان علیالسویه است و چه آنها رنج بکشند و چه نجات یابند ذرهای در نزد واقعیت جهان اهمیت ندارد. برای شیطان نیش عقرب نه از سر کینه است، که اقتضای طبیعتش این است! شیطان عبوس است زیرا ایمانی وجود ندارد که نیرویی به این واقعیت تلخ و قطعی وارد کند که جهان بنیادی ندارد و گویا آسمان از زمین قطع شده است و بندگان هرچه گمراه باشند و هرچه رنج بکشند و تکه تکه شوند و دلشکسته، نه آسمان به زمین میآید و نه ککی از سماوات و ارض گزیده میشود. برای او جهان دقیق است و ایمان داشتن به امر محال، ایمان به امر ناممکن، احمقانه است. شیطان نباشیم، آتش گلستان میشود و مگر نشده است؟ در زندگی خودت هم شده است. همان زمان که هر محاسبهای که واقعیت را در سرت میکوفت فروپاشید و متحیر از خداوند، ذکر کردی که قطعیت تنها یک چیز است: برای خداوند اسماء حسنیای است.
رنجها را خداوند یکی پس از دیگری بر سرمان فرومیریزد تا بیش از پیش به امر ناممکن ایمان آوریم؛ تا بت محاسبۀ مشرکانه بشکند.
الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
شیطان، شما را وعده فقر و تهیدستی میدهد؛ و به فحشا امر میکند؛ ولی خداوند وعده «آمرزش» و «فزونی» به شما میدهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و داناست.
| بقره، 268 |
فَرَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا ۚ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا ۚ أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي
موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت و گفت: «ای قوم من! مگر پروردگارتان وعده نیکویی به شما نداد؟! آیا مدّت جدایی من از شما به طول انجامید، یا میخواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که با وعده من مخالفت کردید؟!»
| طه، 86|