دقیقاً اولین باری که "نومن" و "فنومن" کانت را در "سرگذشت فلسفه"ی برایان مگی خواندم جلوی چشمم است. انگار جهان پر از روزمرگی ناگهان برایم رنگ عوض کرده بود. کانت به زبانی بسیار خلاصه میگوید تمام راه ارتباط ما با جهان خارج از ورودیهاییست که داریم(مثلاً حواس پنجگانه) و همین یعنی نمیتوانیم با اطمینان بگوییم به تمام هستی خارجی دسترسی داریم. یک لحظه این انقلاب را خوب در نظر بیاورید؛ یعنی حتی تکهای چوب ارّه که ما "فنومن"وار(آن وجهی که با حواس و ورودیهای انسانی خودمان تجربه میکنیم) با محدودیتهایمان درکش میکنیم، شاید در خارج از حصار انسانیمان خودش جهانی عظیم باشد که من کورمال کورمال فقط تکهای از آن را میفهمم. و یک لحظه تصور کنید آن جهان نومن عظیم را. این برای من مهر تأییدی تماماً "فلسفی" بود بر یکی از جذابترین حیطههای هستی، "ماوراء الطبیعه" . . . منی که از بچگی عاشق هریپاتر و ارباب حلقهها و هر نوعی از ماوراءالطبیعه بودم. سه تصویری که گذاشتم از سریال های paranormal و haunting of bly manor و The Stand است. هر سه و خصوصاً stand و paranormal بسیار عجیب تغییر لحنی در جهان مدرن را تئوریزه کردند. در ماوراء الطبیعه (paranormal) که سریال مصری و محصول نت فلیکس است دکتر رفعت اسماعیل که شدیداً پوزیتیویست است در سکانس آخر قریب به مضمون میگوید قبلاً هر کار میشد برای رد ماوراءالطبیعه کردم اما حالا با قطعیت میگویم همچین چیزی وجود دارد. stand که واقعاً عجیب است و عیناً لحن را از "هر اتفاق غیرنرمال تفسیری فنومنی یا علم تجربی گونه دارد" به "دیگر نمیتوان این حقایق paranormal را رد کرد" تغییر داده و ادبیاتی جدید در باب الهیات و آخرالزمان دارد. سریال سوم هم به همین منوال است و توصیه میکنم هرسه را ببینید.
یکی از جفاهایی که در حق ما از بچگی شد همین رویکرد کاملاً پوزیتیو کلیسای حلقۀ وین قرون وسطیِ مدرن بود! اینکه گزارهای که در قاموس علوم تجربی حال حاضر نگنجد اصلاً ارزش بررسی هم ندارد. و ما ماندیم و کور شدن تمام سرککشیهای اذهان کنجکاومان که شاید باعث میشد از ما فیلسوفانی جدید در بیاید. از همان اول گفتند این چیزها که وجود ندارد. مگر میشود خارج از میکروسکوپ اساساً چیز غیرمضحک باشد؟ همین دید را در اطراف کانت هم میدیدیم زمانیکه جهان فلسفه بین عقلگرایی دکارتی و تجربهگرایی جان لاکی تقسیم شده بود. اما کانت فراتر رفت. مجرای فلسفیش را کور نکرد و تمام پیشفرضها را کنار زد و دوباره فکر کرد. من شخصاً "کانتی" نیستم و الآن هم هدفم نقد و بررسی کانت نیست. تنها صحبت من با خودمان است که در جهانی بسیار روزمره و گویی "تماماً از قبل کشف شده" گیر کردهایم و اگر بخواهیم کنجکاو باشیم هم باید سمت حجم عظیم پیچیدگیهای علوم حلقۀ وین برویم و همانجا هم به ما بگویند فقط حق داری در چارچوب تجربی ما تفکر کنی و اینجا جای فلسفه و جمبل و جادو نیست(اسمی که هرجا از نومن حرف بزنی و بگویی بیایید کمی پا فراتر بگذاریم به تو نسبت میدهند) و از همان اول هم به ما گوشزد کنند اگر بخواهی حرف جدید بزنی باید در فوق پیشرفتهترین آزمایشگاهها باشی و مگر ممکن است کسی با فلسفه و فکر کردن به جایی برسد. هر موقع هم سمت ماوراءالطبیعه به معنای واقعی کلمه (یعنی اساساً مسیر جدیدی خارج از پارادایم علم "طبیعی" نه جادوگری و فالگیری!) بروی چهارتا "عقب افتاده" و "جادوگر" و "علمی تخیلی" به نافت ببندند. در این جهان به قول لرد کلوین دانشمند در آستانۀ انقلابهای مدرن فیزیک "تقریباً تماماً کشف شده" (یعنی دقیقاً از همانجاهایی که مغرور شدیم و با سر به زمین کوفته شدیم) باید انیشتینی بود که تمام انقلابش را یک تصور ساده در گوشه خانه و محل کارش رقم زد: "اگر با پرتوی نور با سرعت خودش مسابقه دهم و ناگهان بغل دستم را نگاه کنم، یعنی به پرتو، پرتوی نور ساکن چه شکلی خواهد بود؟". خیلی پوستکنده، ماوراءالطبیعه خیلی بزرگتر از چیزیست که فکر کنید و به معنای واقعاً فلسفی و فلسفۀ علمی، وجود دارد . . .
پینوشت:نظر شما چیه؟ نومن کانتی، ماوراء الطبیعه یا هر اسم دیگری که به این حیطه بشود داد در چه وضعیتیست؟ صرفاً خواستم حس رنگ عوض کردن هستی و بیرون آمدنش از این روزمرگی و حوصلهسربری که خودم تجربه کردم رو به شما هم نشون بدم و کمی حس کنجکاوی و ماجراجوییمون رو قلقلک بدم.