من قشونی و شمشیربند نیستم. ادعای رستم و اسفندیاری ندارم. میرزای فقیر مفلوک ترسوی عاجزیام. از زن میترسم. از موش میترسم. از موشهای جوی هم میترسم اما این عیبهای خودم همه را به توسط بیبیکوچک، زن آقانوروز، خدمت شما عرض کرده بودم...
قربانت شوم، من طاقت این حرفهای شما را ندارم. دختر پادشاه هستی، بیتربیت بالا آمدی، خوشامدگو بسیار، دلسوز غمخوار کم داشتی. نایبالسلطنه روحی فداه، مرا به نوکری شما داده بلکه توانم تربیت کنم اما من غلط میکنم...