
چند روز پیش ، یکی از نوشته های خودنویس خوندم که از دیالوگ ماتر ، اون یدککش اهل جاده ۶۶ ، بخشی از فروتنی خویش دانست که بازتاب گذشتههای نه چندان دور وییست .
به گمانم ، در کاوش یه رنجی گرانبهاست که بگوید :
«این رنجو سختیرا دوست دارد ، یادگار اوایل آموختنیست نمیخواهد دست بردارد.»
به عبارتی نوعی زخم شباهتبه ماتر که نخواهد احیا کند ، بلکه بجای جلبتوجه ها ، تبدیل به دیالوگ ویژه کند .
در دیدگاه خودم ، مفهوم -حسادت- با جوانه رسیدهتری برداشت شد ؛ اینکه از حسدورزی ، نوعی انگیزهای بپنداریم که تا یه قسمت از وجود ما پسندیده و قابل پذیرش باشد .
آری نشاید پخته تر از اونیم جهت فلسفه بافی درباره -حسد- ، لاکن همین پرسش ، بخشی از ماجراجویی من در شناخت و درک بینشهاست .
-سودای واقع طلبیتون چگونست ؟ احیاناً مثل من در جادهی سفر میجویید یا حرفهایتر و هدفمند ترست ؟