دیروز، سالروز مرگ خودخواسته (خودکشی) صادق هدایت بود. برخیها او را نماد آگاهِ فاجعهی دیربیداری میدانند.
خود کشی هدایت، بهنحوی شکستِ مدرنیتهی بورژوازی و عقلانیت انتقادی است. جامعهی ما شرقیها نخبهکُش هست، اگر هدایت در غرب تولد مییافت شاید هنوز زنده بود، بیشتر مینوشت و خودکشی نمیکرد.
در جامعهی شرقی هرگاه نخبهای ظهور کرد جامعه پیرامون او از قیاس قامت کوتاه خود با این عظمت خشمگرفته، او را یا به کام مرگ فرستاد و یا هم شبیه مولانا و سیدجمالالدین از دیار خودش راندند.
او زمانی در وصف دوران خودش گفته بود: «اتفاقات به صورت احمقانهای رخ میدهند و ما هم احمقانه ادامه میدهیم.»
او از بیعُرضهگی مردمان روزگار خودش چنان بهستوه آمده بود که در هر صفحهی «بوف کور»ش از رجّالگی و لکّاتگی آنها یاد کرده است.
یکی مثل هدایت، قلّهی خودآگاهی روشنفکر مهجور شرق بود، تا آنجا که حتا کشورش را لایق خودکشی ندانست و در کنج عزلت و غربت در فرانسه با سلامی پرغرور به زندگی پایان داد.
در دنیای که برخی افسوس عمر هدر رفته را می خورند و برخی دیگر در فکر میراث و اموال باقیمانده اند. صادق هدایت که برای مردن عجله داشت زمانی نوشت:« نه دین دارم که شیطان ببرد، نه مال دارم که دیوان بخورند» و ای داد از این بی تعلّقی به دنیا که حوصلهاش را سر برده بود و لابد فسق و فجور لکاتهها و سرمستی رجالهها نیز برایش جذبهی نداشت.