رُمان قمارباز اثر داستایوسکی نویسنده معروف روسی است، آثار داستایوسکی که بیشتر جنبه روانکاوانه دارد، اکثر داستانهای او سرگذشت مردمیست روانپریش، بیمار و عصیان زده. من این کتاب را با ترجمه جلال آل احمد خواندم که چندین دهه قبل ترجمه شده؛ ولی دوستان گفتند سروش حبیبی که در سال های پسین ترجمه کرده، ترجمه بهتری است.
قمارباز؛ همانطوریکه از اسمش هویداست، داستانیست با محوریت قمار؛ که در آن به کرات از طریقه بُرد و باخت، اوصاف قمارخانه و... آمده است. شخصیت اصلی این داستان یک معلمخانگی بنام الکسی ایوانویچ است که بخاطر تهیه پول برای خوشگذرانی و ادای وامهای معشوقهاش رو به قمار میآورد که در یک شب دوصدهزار فرانک را برنده میشود.
«ایوانوویچ» شبی که به قمار رو میآورد حالش را چنین شرح میدهد:«گاهی فکر به ظاهر بهتآور و عجیبی با چنان قوتی بر انسان مستولی میشود که عاقبت آن را تحقق یافتنی میپندارد. گذشته از این اگر چنین فکری با تمایل شدید و هیجان آور نیز توام شده باشد گاهی در آخر کار انسان آنرا همچون امری حتمی و اجتنابناپذیر و مقدر تلقی خواهد کرد.»
اما او قبل از این نیز گاهی برای «پولینا» دختری را که دوست دارد، قمار میکرد. ایوانویچ معلم خانهگی بچههای یک ژنرال روسی است. ژنرالی که با سهلانگاری ثروت خود را به باد داده و اکنون در هتلی در یک شهر اروپایی اقامت دارند. شهری که به رولتنبورگ معروف است؛ اما در جاهایی از کتاب از هامبورگ نامبرده شده است. (حقیقت ش در مورد اینکه، هردو اسم یک شهر است یا جداگانه نمیدانم)
ژنرال ثروت خود را از دست داده و اکنون مبلغ قابل توجهی به یک فرانسوی به اسم دگریو بدهکار است و تنها امید او برای پرداخت این بدهی، میراثی است که در صورت مرگ مادربزرگ به او خواهد رسید. دگریو او را بخاطر بدهکاری اش به شدت تحت کنترول دارد و در عین حال مخفیانه با نا دختری ژنرال «پولینا الکساندرونا» روابطی دارد.
آلکسی ایوانویچ، نیز عاشق «پولینا» است، در حدی که حاضر است برای او هر کاری انجام دهد، حتی حاضر است خودکشی کند. برای همین بخاطر ادای وام های «پولینا» به «دگریو» برای او قمار میکند.
پولینا یکی از شخصیتهای کلیدی رمان قمارباز است. او با افراد مختلف کتاب، روابط مرموز و عجیبی دارد و در این میان بیشتر از همه این معلم جوان را دست میاندازد و از او در جهت منافع خود استفاده میکند. به او پول میدهد تا قمار کند و پولی که احتیاج دارد را برایش فراهم کند و…
در طرف دیگر داستان، ژنرال نیز دلباخته زنی اروپایی بنام «مامودزل بلانش» است. کسی که عاشق پول است و فکر میکند با مرگ مادربزرگ، ژنرال به ثروت هنگفتی خواهد رسید و بنابراین کاملا به او چسبیده است.که پس از برنده شدن «الکسی ایوانویچ» در قمار «بلانش» با او در پاریس میرود و در ظرف یکماه «دوصدهزار فرانک» را به مصرف می رسانند.
تحلیل «قمارباز»
تحلیل رمانهای داستایوسکی کاری دشواریست، و یا شاید از آنجا که من منتقد ادبی نیستم تحلیل و نقد آن برایم دشوار مینماید.
بحث قمار در کل با شانس مثل دو روی یک سکه است، همه چیز بر اساس شانس است و هیچ چیز قطعی نیست. قماربازها بین گزینه های محدودی که دارند، انتخاب می کنند و نتیجه براساس شانس معلوم می شود. کاملا شبیه زندگی که تو نمیدانی فردا چه اتفاقی برایت رخ خواهد داد.
انسانها همه نیازمندیهای دارند که باید برآورده شود و هرگاه این نیازها با سِرشت زیادهخواهی او عجین شود اگر راههای قانونی جوابگو نباشد، عاقبت به مسیرهای غیرقانونی و زیرزمینی میکشاند. راههای غیرقانونی عموما بسیار خطرناکتر از راههای قانونی هستند و جامعه را با هزینههای به مراتب بیشتری روبرو میکنند. شاید بههمین دلیل است که برخی جوامع توسعهیافته به مرور زمان به این نتیجه رسیدهاند که این نیازها را تاجای ممکن بطور قانونی و مدیریت شده پاسخ دهند.
که یکی از این نیازها، نیاز به پولدار شدن سریع و یا نوعی نیاز به ریسک و قمار است. جوامع مختلف بخاطر مدیریت این نیاز راهکارهایی اندیشیدهاند. برای مثال در امریکا، شهر «لاس وگاس» به مرکز قماربازان تبدیل شده تا هم آنان بطور قانونی خواست خود را دنبال کنند؛ هم دولت با اخذ مالیات به منابع مالی دست پیدا کند و یا مثلا «بلیطهای بخت آزمایی» که در بسیاری کشورها مروج است، افراد با خریدن این بلیطها، شانس یک شبه پولدار شدن پیدا میکنند.
داستایوسکی از زبان شخصیت این داستان که از روی استیصال و ناچاری به قمار میپردازد، مینویسد:«به جای اینکه به چیزهایی بیندیشم که باید انجام دهم در زیر نفوذ و تاثیر احساساتی که به زحمت محو و فراموش شده اند بهسر میبرم.در زیر نفوذ یادگارهای زمانهای تازه گذشته و در زیر نفوذ این تندباد تازه که مرا آنطور به همراه خود برد و مثل خاشاکی به گوشهای افگند. ساعت ده و ربع بود من با امیدی سرشار وارد قمارخانه شدم در عینحال چنان تحریک شده بودم که تاکنون در خودم مثل آنرا حس نکرده ام. »
این رمان داستایوسکی شبیه سایر رمانهای او در اوایل کسلکننده و بیروح است؛ اما در قسمتهای پایانی کتاب، داستان جان میگیرد، سبک داستایوسکی همینگونه است شبیه به فلمهای جنایی که گره کور داستان در اخیر باز میشود.