امروز یه ایمیل یادآوری از ویرگول اومد که پیام جدیدی دارم. همین تلنگر منو برگردوند به این دنیایی که دقیقاً یک ساله رها کردم و اصلاً متوجه گذر زمان نبودم!
برگشتم اینجا و دیدم یک پیشنویس باز از گذشته مونده که حتماً اون زمان قرار بوده مطلبی بنویسم. در آخرین مطلبم قول داده بودم که چندتا از نوشتههام در مالتینا رو اینجا معرفی کنم.
خیلی عجیب نبود برام! اینکه کاری رو نیمه کاره رها کنم؛ اما اینبار وقتی دیدم یک سال چقدر زود گذشته و اونقدر درگیر زندگی بودم که حواسم به گذر عمر نبوده، شوکه شدم! اگر به همین سرعت پیش بریم خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکنم به آخر راه میرسم و کارهای نیمه تموم زیادی رو پشت سرم جا میذارم!
اگر از من بپرسند یک سال گذشته را چطور گذراندید چی برای گفتن دارم؟ باید بگم:
از این زاویه که نگاه میکنم یک سالی که از ویرگول دور بودم چندان هم به بطالت و بیکاری نگذروندم اما حس بد الانم میتونه برای این باشه که برای اصلیترین هدفم هنوز قدم برنداشتم. هنوز اولین کتابم نوشته نشده و حتی براش قدمی برنداشتم!
شاید اگر خودم رو ملزم به نوشتن به طور مرتب در ویرگول کرده بودم شرایط کمی فرق میکرد. باید بشینم یکبار دیگه نقشه راهم رو ترسیم کنم. احساس میکنم از مسیر اصلی دور شدم. باید هر چه زودتر برگردم...