علی خالقی
علی خالقی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

حال ما خوب است... اگه سربازی بذاره!

چند سال پیش تلویزیون یه زوج جوونو نشون می‌داد که هر دو توی دانشگاه شریف درس خونده بودن. این آقا و خانومو وقتی آورده بودن تلویزیون که دوره کارشناسیشون تموم شده بود. دختر خانوم دوره ارشدو توی همون دانشگاه شریف قبول شده بود فک کنم و آقا پسر ترک تحصیل کرده بود تا بره سربازی.
اون زمان دلم خیلی برای پسره سوخت. هم از خانومش عقب افتاده بود توی تحصیل و هم مجبور بود دو سال از کار و زندگی دور باشه و بره دنبال خدمت مقدس؛ البته الان فکر می‌کنم این تلویزیون اومدنشون یه نمایش بیش نبوده و آقا پسره هم فقط دنبال پاسپورت بوده و دلش برای این آب و خاک نسوخته! الله‌اعلم.

فارغ‌التحصیلی برای خارجیا و نیمی از داخلیا این شکلیه:


ولی برای اون یکی نیمه این شکلیه:


ماجرا از این قراره که یه نفر که اسمشو نبریم فارغ‌التحصیل شده و حالا خدمت بد بهش فشار آورده :)


من از عیان کودکی با خدمت رابطه خوبی داشتم.


در پنج سالگی میگفتم:

حاضرم تا ابد درس بخونم ولی خدمت نرم.


در ده سالگی وقتی ازم میپرسیدن دوست داری چیکاره شی، میگفتم معلم. تا از معافیت سرباز-معلم‌گونه استفاده کنم.


در پانزده سالگی وقتی فهمیدم ممکنه دیگه هیچ وقت دنیا رو واضح نبینم، خوشحال شدم که قراره معاف شم.

در بیست سالگی در باد معافی چشم خوابیده، بادی به غبغب انداخته‌بودم تا اینکه در 22 سالگی تیر بدی خورد توی برجکم که قرار نیست معاف شی و یه معاف از رزم سادست به احتمال زیاد.


حالا میتونید تصور کنید کسی که از کودکی انقد علاقه داشته به خدمت، الان که از رگ گردن بهش نزدیکتره چه حسی داره دیگه.

اوضاع به این صورته که
هر پسر هم سن و سالی رو می‌بینم، میپرسم: خدمت میخوای چیکار کنی؟
هر کسی که معاف شده رو می‌بینم، می‌پرسم چطور معاف شدی؟
هر کسی که سربازی رفته رو می‌بینم، می‌پرسم کجا دفترچه بفرستم بهتره؟
هر کسی که امریه شده رو می‌بینم، میپرسم چطور امریه شم؟
و خلاصه دست‌ها می‌سایم، تا دری بگشایم!

حالا چه مرگته؟ گمشو سربازی دیگه.
قضیه اینه که چرخ فلک چرخید و از قضای روزگار من معلم نشدم. (واو، چه غیر قابل پیش‌بینی :/ )
متاسفانه علاف و بیکار هم نشدم.
باز هم متاسفانه برنامه‌نویس شدم.

حدود شیش ترم یا همون سه ساله که من خرد خرد دارم برنامه‌نویسی یاد می‌گیرم و تازه چند ماهه که این یاد گرفتن‌ها خورده به یه نیمچه پولی.
از طرفی هم برنامه‌نویسی شبیه دوچرخه‌سواریه. پا نزنی با کله میافتی زمین.

به عبارت دیگه شما دو راه داری. یا باید دو سال از کار دور باشی و بی‌پول باشی و بعدش تازه با کله خوردی زمین و باید زور بزنی تا بلند شی، یا اینکه دو سال امریه‌ای چیزی بشی و همون کار رو بکنی، با این تفاوت که بی‌پول باشی.

حالا شما باشی زورت نمیاد پاشی بری خدمت؟ من که زورم میاد، از همون بچگیشم میومد!

ادامه بده، ما غُر زدناتو دوست داریم...

این پسر همسایه ما چند ترمی رفت دانشگاه و فهمید که علاقه‌ای به درس نداره، یا مغزش نمی‌کشه، یا هر چی. اومد از دانشگاه انصراف داد که بره خدمت و مرد شه.
موقع فرستادن دفترچه یه سری از مدارک سربازی و جبهه و این حرفای باباشو برده بود که شاید یه کسری‌ای چیزی بخوره. طرف مدارکو دیده بود و گفته بود معافی. این بنده خدا شوکه شده بود. گفته بود حاجی من می‌خوام برم خدمت، معافی یعنی چی :؟ یارو هم گفته بود که اصلاً و ابداً راه نداره!
خلاصه بنده خدا معافیشو گرفت و الان زانوی غم بغل کرده که این چه زندگی‌ایه ما داریم؟ خدایا چرا توفیق خدمت رو نصیب ما نمی‌کنی. (اصلاً اینطور نیست و داره کیف دنیا رو می‌کنه :[ )
از اون طرف من بیچاره روزی سه بار انگشتمو می‌کنم تو چشمم شاید فرجی شد یه معافی‌ای چیزی گرفتم.

همینه که هست.

چه بگویم :[

به قول این بنده خدا:

الهی! راضیم برضائک و تسلیمم بامرک.

[فریادی از سر خشم برآورده، انگشتش را محکمتر در چشمش فرو می‌کند.]



پی‌نوشت
خامی پست را به پختگی خودتون ببخشایید. با زور نوشتم که نوشته باشم!


مطلب قبلیم

https://virgool.io/@khaleghi/the-best-of-97-mxvfrqyvnw38


سربازیخدمتمعافیدانشگاه شریفترک تحصیل
توسعه‌دهنده موبایل و علاقه‌مند به خوندن و نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید