چشم حتما، هر چی شما امر بفرمایید قربان، در خدمتیم، ان شاالله، خدا نگهدار شما باشه.
[گوشی را گذاشته، طرف را به فحش می بندد.]
اسمش خودسانسوریه، دروغ گفتنه، نقش بازی کردنه، هرچی هست نمیدونم. هممون بعضی وقتا اون چیزی که نشون میدیم نیستیم و چیزی که میگیم با چیزی که تو ذهنمونه زمین تا آسمون فرق داره. مثلا میدونیم مدیری که رو به رومون نشسته احمقترین آدم روی کره زمینه ولی کلی تحویلش میگیریم و حرفاشو تایید میکنیم (و این روند چون فکر میکنه به حرفاش علاقمندیم تکرار میشه). از فیلمی که دوستمون فرستاده فقط داغ حجمش روی دستمون مونده ولی کلی میخندیم که ناراحت نشه (و این روند چون فکر میکنه به این سبک کلیپ علاقمندیم تکرار میشه)
درست یا غلط بودن و ارثی یا اکتسابی بودن این پدیده رو نمیدونم ولی میدونم که اگه وجود نداشته باشه میتونید مطمئن باشید دور و بریاتون شما رو واقعا دوست دارن! یعنی اگه مجبور نیستید برای بقیه فیلم بازی کنید، الکی قربون صدقشون برید و حرف اشتباهشونو تایید کنید و هنوزم افراد کنارتون هستن بدونید شخصیت واقعی شما و چیزی که هستید براشون جالب و دوست داشتنیه و واقعیت شما رو پذیرفتن؛ ولی اگه مجبورید برای راضی کردن کسی فیلم بازی کنید بدونید دارید راهو اشتباه میرید!
با سانسور کردن خودمون میتونیم به نتایج فوق العاده ای برسیم که وجود واقعی ما هرگز بهش دست پیدا نمی کنه ولی زندگی بر مبنای یه دروغ بالا میره. این دروغ مثل حباب بزرگ و بزرگ تر میشه و یه روز میترکه. یه روز بالاخره این دروغ لو میره و هر چی به واسطش به وجود اومده از دست میره. مثل یه نقش بر آب! سختی این از دست دادن خیلی بیشتر از اینه که از اول نداشته باشیمش.
مثلا فک کنید شما از یه نفر خوشتون میاد. کاری که میکنید اینه که واسه نزدیک شدن بهش تاییدش میکنید و کارهاش به مذاقتون خوش میاد. بعد که نزدیک شدید چطور؟ تا ابد باید پشت این نقاب باشید و کارهاشو حتی اگه دوست نداشتید تایید کنید و هر حرفی زد موافقت کنید؟ معلومه که نه. این دروغه بالاخره یه جا یقتونو میگیره و خسته میشید از نقاب. نقابو بر میدارید و طرف با واقعیت شما مواجه میشه. نتیجش؟
کسی که واقعا دوستش داشته باشید و اونم شما رو دوست داشته باشه رو میتونید بدون نقابم جذبش کنید. اگه جذب نمیشه ایراد از شخصیت شماست؛ نقاب فقط فریب خودتون و اونه، باید ایرادات عمقی اصلاح شن!
البته این سانسور نکردن که میگم با بی ادبی، بی احترامی، بیشعوری و .. خیلی فرق داره. اینکه آدم پیش یه بزرگتر، یه آدم دانا، یه کودک و... سبک حرف زدنش و رفتارش فرق کنه و حتی به واسطه احترامی که قائله کاری که دوست نداره رو انجام بده خیلی طبیعیه؛ حرف من راجع به کارهایی هست که قراره تکرار بشه و دائما ما رو به سمت نقاب زدن و سانسور کردن هدایت کنه. یعنی یه نقش دائمی توی تئاتر زندگی با یه نقاب خشک و خسته کننده.
بعضی وقتا این نقش بازی کردن به حدی بالا میره که طرف خودشم باورش میشه! علایقش در راستای منافعش میشه. زندگیش صرف رسیدن به اهداف به هر قیمتی میشه و کلا این آدم دچار دوگانگی شخصیتی میشه. خدا نصیب گرگ بیابونش نکنه که یکی از مشمئزکننده ترین صحنه های هستیه این آدم! (بیشتر بسط نمیدم تا دچار ویرگول سانسوری نشم :))) )
نتیجه اینکه یه کم فکر کنیم راجع به رفتارمون و سعی کنیم واقعی باشیم تا جایی که ممکنه. واقعیت و صداقت آرامشی میده که صد تا خونه و مقام دروغی نمیده! حداقلش اینه که حرف دلمونو زدیم :)