بی حوصله پشت پنجره اتاقم نشسته بودم و مشغول تماشای محله. نزدیک ظهر بود و محله خلوت. گربه سیاه لاغری که خیلی وقته افتخار آشنایی باهاشون رو دارم، زیر سایه درخت کج و کوله ی توت وسط محله دراز کشیده بود. تنها موجود زنده ای که دیده میشد همون گربه بود که خیلی هم با مرده ها فرقی نداشت.
یواش یواش چشام داشت بسته میشد که یه حرکت توجهم رو به خودش جلب کرد. درِ خونهی آقای حسینی باز شد و حاج آقا خیلی آهسته اومد بیرون. هر روز نزدیکای اذان راه میافته سمت مسجد. طبق روالی که تو محله از قدیم بوده، هر کسی که حاج آقا رو میبینه بهش سلام میده و حاج آقا هم دست روی سینه میذاره و یه علیکم السلام غلیظ تحویل میده. امروز ولی محله خلوت بود. حاج آقا یه نگاهی به اطراف کرد، عباشو مرتب کرد و راه افتاد سمت مسجد.
با چشام حاجی رو دنبال میکردم و همزمان پلکام بسته میشد که یهو مث برق گرفته ها از جا پریدم. مونده بودم بخندم، بقیه رو صدا کنم، فیلم بگیرم یا چی!
حاج آقا که محیط رو مناسب شیطونی دید یهو رفت بالای جدولو با حفظ تعادل راه افتاد سمت مسجد! مثل اینکه خیلی وقت بود نقشهی این کارو توی سر داشت و تا فرصت رو مناسب دید اقدام کرد. چند قدمی جلو رفت و خیلی زود صدای ماشینی که داشت نزدیک میشد باعث شد بیاد پایین.
فک کنم متوجه شدید که این داستان ساختگی بود! واقعیت اینه که تقریبا هیچ روحانیای حاضر نیست حتی توی چنین موقعیتی محدودیت بی دلیلی که براش ایجاد شده رو زیر پا بذاره و به حرف دلش گوش کنه.
اما چرا اینطوره؟ چرا خیلی از محدودیت ها و تابو ها، توسط خودمون بدون هیچ دلیلی ایجاد شده؟ چرا یه روحانی حق نداره روی جدول راه بره؟ چرا مادر و پدرها[ی سنتی] شهربازی نمیرن؟! چرا زشته یه پیرمرد بره کنسرت پاپ؟
اینجا دیگه نه پای قانون وسطه، نه گشت ارشاد، نه مذهب ها و حکومت ها. اینا محدودیتهاییه که توسط خود ما ایجاد شده، توسط مردم.
دنبال دلیل ناپسند بودن این کارها توی جامعه بودم؛ دلیل خاصی به ذهنم نرسید. منتهی همشون حس سنگینی و وقار رو توی شخص از بین میبرن. یعنی شاید یه روحانی اگه روی جدول راه بره دیگه اون احترامی که پیش مردم داشته از بین بره. اگه یه پدر و مادر سوار ماشین برقی شهربازی بشن دیگه اون صلابت رو توی خونه ندارن. اگه ...
مسئول این اتفاق، یعنی ناپسند بودن راه رفتن یه روحانی روی جدول کیه؟ ذات عمل روحانی هیچ اشکالی نداره، یه کار لذت بخش بی ضرر و مجازه که باعث میشه روحیش شاد شه. پس مقصر توی این اتفاق به هیچ وجه روحانی نیست. مقصر منم!
من مقصر لذت نبردن روحانی از زندگیشم به خاطر اینکه لذت بردن اون رو مسخره کردم. به خاطر اینکه تماشای لذت بردن یه نفر از زندگیش، صرفا به خاطر شغل و پوششش برای من خنده دار بود. حالت تمسخر من و امثال من باعث شده که یه روحانی از ابراز واقعیت درونش شرم داشته باشه. که هیچ وقت نتونه راحت کاری که دلش میخواد رو انجام بده.
این مشکل به هر دلیلی که میخواد ایجاد شده باشه، احتمالا موافق باشید که یکی از مزخرفترین اتفاقات توی زندگی نه چندان جالب امروز ماست. توی همین لحظه خیلی از لذت های زندگی به دلایل سیاسی، اقتصادی، مذهبی، اجتماعی یا هر چیز دیگه ای در دسترس ما نیستن. حالا توی این شرایط اگه ما بیایم و خودمون هم خودمون رو از لذت هایی که کاملا مجاز و بی خطر هستند محروم کنیم احمق نیستیم؟!
تکلیف چیه؟!
تکلیف اینه که یواش یواش یه تغییر نگرشی توی رفتارامون بدیم. تکلیف اینه که آدما رو درک کنیم. تکلیف اینه که اینو به بقیه هم یاد بدیم، به بقیه یاد بدیم که همه حق یکسانی از زندگی کردن دارن و شغل و موقعیت دلیل محروم شدن آدما از حقوقشون نمیشه. تکلیف اینه که کلیپ راه رفتن روحانی رو جدول به جای یه کلیپ طنز یه کلیپ انگیزشی باشه! تکلیف اینه که از زندگی لذت ببریم و بقیه رو تشویق به زندگی کردن کنیم. چه ایرادی داره یه روحانی با دوستاش بره بیرون، که بزنه پشت رفیقش و بگه دمت گرم! چه ایرادی داره یه زن پنجاه ساله توی پارک تاب بازی کنه؟ چه ایرادی داره یه پیرمرد با آهنگ شاد هد بزنه؟!
زندگی رو نباید سخت گرفت و نباید به بقیه سخت کرد. بذاریم هر کسی با زندگیش حال کنه و مسخره نکنیم علایق هم دیگه رو.
به قول شاعر که میگه: «میخوام حسودا کور نشن حسودی تموم شه» کاش خجالت کشیدن ما از انجام کارایی که دوست داریم از بین نره بلکه عامل خجالت یعنی مورد تمسخر واقع شدن از بین بره!
من که آرزومه یه روز یه روحانی رو ببینم که بدون خجالت روی جدول راه میره و از ته دل لبخند رضایت بزنم!
پی نوشت
عکس یه روحانی که داره روی جدول بالانس میزنه همونقد ناپیداس که خود روحانی. خیلی یهویی و در عرض چند دقیقه این تصویر وزین و مینیمال خلق شد که حق مطلب ادا شه :))