ویرگول
ورودثبت نام
خوالیگر شیرازی
خوالیگر شیرازی
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

داستان کشکی ـ قسمت یازدهم

در ادامه ادبیات کشکی میپردازم به چند نمونه دیگر:

  • از زمان ایلخانیان و امرای مغول که بیسواد بودند، زدن مهر در پایانِ نامه در ایران معمول شد. مردم برای اینکه نشان دهند نامه یا دست خطی که نوشته‌اند متعلق به آنهاست، پایان آن را مُهر می کردند.در روی این مهرها، اسم شخصِ صاحبِ نامه و لقب یا عنوانش کنده شده بود.مهرها انواع و اقسام داشت و هر نوع آن مخصوص طبقه‌ای و برای کاری و فرمانی بوده است. خوش خطی مهر حیثیت اجتماعی و جنبه ادبی صاحب مهر را آشکار میکرد, لذا طبقه اعیان سعی می کردند مهرشان خوش خط باشد .اما مردم عادی و طبقات فرودست، فقط نام خود را بر روی مهر ذکر می کردند.در برخی روستاها مردم آنقدر فقیر بودند که بجای آن از صابون و یا کشک استفاده میکردند که نوع کشکی مهرها از همه نوع آن پست‌تر و ناخواناتر بود . لذا وقتی می خواستند در بی اهمیتی و بی اعتباری و سرشناس نبودن صاحب نامه‌ای چیزی بگویند می گفتند ” مهرش کشکی است ” و امروزه این توصیف را برای هر کار و یا نوشته نامعتبری عنوان می کنند.
چه کشکی چه پشمی
چه کشکی چه پشمی
  • شاملو در کتاب کوچه داستانی نقل میکند:
    چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد....
    از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
    ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
    قدری باد ساکت شد و چوپان بهشاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
    گفت:
    ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی...
    نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
    قدری پایین تر آمد.
    وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟
    آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.
    وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
    وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
    مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
    ما از هول خودمان یک غلطی کردیم غلط زیادی که جریمه ندارد.
  • ضرب المثلی داریم که ربط خاصی به خود کشک ندارد و زمانی به کار می رود که کسی بخواهد از زیر کاری به بهانه ای در برود و به او می گویند که از این کار گریزی ندارد و باید انجام دهد.
    خاله‌ای آش کشک می پخت ، هر بار که آش می پخت همه فامیل را جمع می کرد و به هر کس وظیفه‌ای می سپرد و در نهایت که آش پخته می شد، همه با هم می خوردند.
    یکی از بچه ها که نمی خواست کار کند از ابتدا شروع کرد به بهانه گرفتن که من آش نمی خورم و آش کشک دوست ندارم …بچه های بزرگتر به او گفتند:
    الکی بهانه نیار ، ما همه این راه را رفته ایم این آش کشک خاله است باید برای پختن آن کار کنی ،بخوری یا نخوری فرقی ندارد ؛ این آش کشک خاله است ، بخوری پایت است ، نخوری پایت است.
  • اینبار کشک واژه مودبانه‌‌ای شده تا جای واژه اصلی را بگیرد:
    آخوند نباتی، یعنی کشک
    گویند آخوندِ دهی،روزی در حضور جمع مشغول خوردن آش کشک بود.در ضمن خوردن آش، باد پرصدایی از وی صادر شد و از آن پس رندان معرکه و اهالی قریه او را به آخوند کشکی موسوم ومعروف ساختند.چون این عنوان مضحک برای او موجب شرمساری بود، مجبور به ترک دار و دیار خود شد و سالیان دراز دور از موطن و مسکن خویش بسر برد تا اینکه روزی دلش هوای وطن و دیار پدری را کرده به روستای خود برگشت و وقتی به نزدیک ده رسید یک نفر از شاگردان قدیمی او که مشغول آبیاری بود به او برخورد و تا چشمش به آخوند افتاد گفت:سلام علیکم آقای آخوند نباتی!!!!؟؟
    آخوند که ملتفت کنایه او شد گفت:ای ملعون میخواهی بگویی «کشک» و از همان جا برگشت.
    وقتی کسی به کنایه و اشاره با دیگری سخن می گوید.طرف برای اینکه بخواهد بگوید متوجه کنایات و اشارات تو شدم او نیز به کنایه گوید:بله فهمیدم یعنی کشک!!!

ادامه دارد...

کشکآش کشک خالهآخوند نباتیپشممهر کشکی
یکی گفت ما را به خوالیگری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید