هرآنچه از کشک میدانستم و در این مسیر یافتم رو به پایان است اما معتقدم دریای کشک را کرانه نیست. شاید ظاهرا پرونده کشک را اینجا ببندم اما مطمئنم روزی به آن برخواهم گشت و یافتههای تازه را با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
در وصف قروت بیرجند که در جهان بیمانند است؛ حکایتی است: روزی زنی از روستاهای جنوب خراسان، برای ناهار اهل منزل قروت درست کرده بود. پیالهها و پیاز و سبزی و نانهای خشک محلی بر سر سفره چیده و همه آماده بودند تا دور هم بنشینند و نان ریزه کرده و بعد از چند ساعت کار وگرسنگی زیاد ناهار خود را نوش جان کنند که ناگهان چفت درب خانه بصدا در می آید. چند تا مهمان ناخوانده باشکم گرسنه درست وقت ناهار ، یا الله یا الله کنان وارد خانه شدند. زن در تکاپو برای پذیرایی و مرد خانه که بی خیال تر بود و با مهمان ها هم تعارفی نداشت و خیلی هم سر زبان داشت برای اینکه به مهمان ها بفهماند اوضاع خانه از چه قرار است و چیزی هم در خانه نیست با زبان شعر ولهجه شیرین محلی خطاب به مهمان هاچنین گفت : ( فهم اشعار برای خود من هم بسیار سخت است ولی ترجمانی نیافتم) صبر کُنَی تا اینکه وَه مَلِم قروت تونجه رزه ، یکَ دونُون جَو کنُم گر که باز مهمون ناَخونده بِ یه باز دِوباره تو قروتو اَو کنُم (صبر کنید تا براتون قروت بسابم و یکی دو نان جو درست کنم. اگر باز مهمان ناخوانده بیایید باز آب توی قروت بریزم) مهمان ها هم که با استشمام بوی پیاز داغ اشتهای آنها باز ، وبا شنیدن شعر صاحب خانه بر سر ذوق هم آمده بودند هر کدام به نسبت خودمانی بودن یا حال وهوایی که داشتند در جواب شعرهایی تحویل صاحبخانه دادند. اولی: قروتن که تو وَمالی نِمَه یُم دَ تونجه اَو کنی خَالی، نِمَه یُم مگر مِهمور چنی وَخو مِدارن گذشتم مو قروت آبی نمه یُم
دومی: قربون قروتُن پُر ز اَو شم بقربون رِزه های نون جَو شم چِنی لطف خوشِ دیدم مُو از تو مَه یُوم خونه شما چند روز وِلُو شُم ( قربون قروتهای پرآبت بشم، قربون ریزههای نان جو بشم. اینقدر ازت لطف دیدم که میام چند روز خونهات وِلو بشم) سومی: قَروتُ هرجورِ بَه شَه دل مُو مَه یه چه بی جوز و چه پُر اَو دل مُو مَه یَه از ای لطف خوش صاحب قَروتُو تقهَ چَی بی قُروتَم دل مُو مَه یَه ( قروت هر جور باشه من دلم میخواد، چه بدون گردو و چه پر آب. از لطف صاحب قروت حتی اگر قروت هم نباشه مشکلی نیست) چهارمی: قُروتُون تو دگه مزه نداره زبَس بی مزه یِِ لنگه نداره ولی اسمش قروتِ ای عزیزا دگه بیش و کَمِش غُصه نِدَه ره ( قروتهای تو دیگه مزه نداره و از بیمزگی لنگه نداره. ولی همین که قروته، خوبه) پنجمی: بقربون او قُروتُنِ شما شُم تقارچه زیر جَوزنِ شما شُم اگر جَوز هم ندارَی توی خونه خودم جَوزِ قروتونِ شما شُم ( به قربون قروتهاتون برم خودم تقارچه زیر گردوهاتون بشم. اگر گردو ندارین خودم گردو بشم برای قروتها) در آخر صاحبخانه در جواب مهمانهایی که کنایه زده یا ناز کرده بودندگفت: قروتون شهر ما آوَازه داره ز جَوز و روغن زرد مزه داره اَلا مردم نمی دونَی، بدونَی رفیقو ناز بی اندازه داره
از مثلها و حکایتها که بگذریم شاعران زیادی کشک و مفاهیم کنایه آمیزش را دستمایه بیان نظراتشان قرار داده اند که گردآوری همه آنها ناممکن به به نظر میرسد اما در لابلای آنها یک رباعی یافتم از فرخی یزدی که چگونه با طبع لطیف به رضا گلشن یزدی، دوستش، سفارش کشک میدهد به عنوان سوغات. ای آنکه ز جود تست دریا در رشک افلاک همی گرید و میریزد اشک اولاد بنی آدم و با این همه جود شرمنده احسان توام یعنی کشک