جملهای تلخ اما واقعی، اما تقصیر ما نیست که به زندگی اینگونه نگاه میکنیم، وقتی لنگ کرایهخانه، هزینه شهریه دانشگاه، عقبافتادگی قسطها باشیم، لاجرم ذهنمان اصلاً اجازه بلندپروازی نمیدهد، اما میشود تغییرش داد، به نظرم بله! موفقیت تنها به طرز فکر ما بر میگردد!
حتماً میپرسید چگونه؟
اول یک عدد را پیدا کنیم، ما حدوداً 2000 ساعت در سال کار میکنیم (روزی 8 ساعت البته روزهای تعطیل مستثنا است)، برای اینکه بفهمیم ارزش ساعتی ما چه مقدار است، درآمد کل سال گذشته خودتان را تقسیم بر 2000 کنید، ارزش کاری شما مشخص میشود، برای بعضی از آدمها 50 هزار تومان، برای بعضی 100 و برای بعضیها 10 میلیون تومان است
عملاً کارگران و کارمندان در دسته ضعیف جامعه قرار میگیرند، اما چگونه یک ضعیف به قوی تبدیل میشود؟! باید چشمهایش را خوب باز کند و بهتر اطراف را ببینید!
درآمد سالانهتان که از تمرین بالا به دست آوردید یک صفر جلو آن قرار رهید و بگوید این در آمد سال 1402 من است، بله درست است ذهنتان خندید، پس زد، به خودتان فحش دادید که این چه مزخرفی است؟!
اشکالی ندارد، خواهش میکنم دوباره به عدد نگاه کنید، زیاد است، اشکالی ندارد برای سال اول 20 درصد درآمدتان افزایش پیدا کند، حالا چه؟! احتمالاً میگویید باز هم زیاد است، چند درصد احتمال دارد به این درآمد دست پیدا کنیم؟! یک هزارم؟! چه کنیم که شانسمان زیادتر شود و مثلا بشود دو هزارم؟! یا سه هزارم؟! عدد را کنار بگذارید و همراه من ادامه دهید. تو این مسیر فقط میخواهیم فرصتها را ببینیم!
یک لیستی از تمام نقاط قوت خودتان تهیه کنید، برای ارزیابی دقیق میتوانید از سه نفر که شناخت خوبی از شما دارند کمک بگیرید و از تکتکشان خواهش کنید که این کار را برای شما انجام دهند و تواناییهای شما را بنویسند
دلیل این کار چیه؟
دلیلش اینکه با نگاهکردن به عدد درآمدتان افزایش پیدا نمیکند، بلکه با توسعه توانمندیها و با سخت تلاشکردن این عدد افزایش پیدا میکند. بله چراغ جادویی در کار نیست!
گاهی شما سردرگم در انتخاب هدف و مسیر هستید، نمیدانید از کدام فرصت استفاده کنید و یا بیخیال کدام موقعیت شوید، چون عدم آگاهی بزرگترین عامل ترس است، وقتی که ندانیم میترسیم، وقتی که ندانیم در چه کاری توانمندی داریم، در چه کاری استعداد یا فرصت داریم یا بازاری که در آن فعالیت میکنیم به چه چیزی نیاز دارد سردرگمیم! تا زمانی که این مسائل مشخص نشود، نمیتوانیم توانایی خودمان را توسعه دهیم.
یادمان باشد، آدمهای فقیر جز توسعه توانمندیهای خودش، چنگزدن به فرصتها، هیچ راهی برای رشد ندارد!
هنوز راه طولانی مانده است:
حالا میخواهم به دفترچه تماس تلفن خودتان رجوع کنید، میخواهم هر چندنفری که به نظرتان به آنها میتوانید خدمات دهید، یادداشت کنید، یادتان باشد، تا الان دو موضوع رو فهمیدهایم، یک ارزش ساعت کاری ما چه مقدار است و باید به چه مقدار برسد، دوم چه مهارتهای بدرد بخور و یا توانمندیهایی داریم.
حالا لیست را اولویتبندی میکنیم بعد شروع به پرزنت کردن خودمان میکنیم و تلاش برای مشتری یابی، بگذارید یک مثالی بزنم:
من بهعنوان یک دانشجو کامپیوتر دانشگاه آزاد فلان واحد، درآمدم از یک کار پارهوقت ویزیتوری سالانه 60 میلیون است (ماهی 5 میلیون) و عملاً ساعتی 30 هزار تومان ارزش دارم، حالا میخواهم 20 درصد امسال افزایش درآمد داشته باشم، یعنی از 60 به 72 میلیون درآمدم ارتقا پیدا کند و ساعتی بهجای 30 هزار تومان 36 هزار تومان ارزش داشته باشم
فرصتهای من چه چیزهایی است؟!
فرض میگیریم که تمرین بالا را انجام دادهاید، یعنی خودتان و اطرافیانتان در یک سری از مهارتها و توانمندیها به جمعبندی رسیدید، مثلاینکه شما صبور هستید، خوب توضیح میدهید و چیزهای ساده از کامپیوتر هم بلدید
حالا چه؟
شما یک سری توانمندی دارید که میتوانید روی آنها حساب بازکنید:
تدریس، تعمیرات نرمافزاری و مشتری یابی برای فروش، یادتان باشد این تنها یک مثال است!
حالا لیستتان را بر اساس همین توانمندیها آماده کنید، برای مثال:
فرزند دوست پدرتان نیاز به مدرس کامپیوتر دارد.
پسرخالهتان در ریاضی ضعیف است
شماره تماس فروشنده مرجع که امروز در حال ویزیتوری محصول آن هستید را هم دارید
خب همه چیز آماده است و فقط یک کار مانده، جرئت داشتن!
اینکه تلفن را بردارید و ریسک کنید، تماس بگیرید و توانمندیهای خودتان را پرزنت کنید، یا باواسطه نشان دهید که مشتری هدفتان (پسرخاله یا فرزند دوست پدرتان) نیاز به آموزش ویادگیری مهارت شما را دارند
اما یادتان باشد بدون هیچ رودربایستی درباره پول با آنها صحبت کنید، مثلاً بگویید: «ده ساعت آموزش میدهم، این سرفصلها هستند، و هزینه دوره هم 360 هزار تومان میشود؛ یعنی ساعتی 36 هزار تومان»
ببیند من مثال را به پایینترین سطح نازل دادم، تا کسی نگوید نمیشود!
قبل از اینکه گامهای بعدی را به شما بگویم، اینجا خوب است که مهمترین رمز موفقیت در ابتدا راه را با شما در میان بگذارم، یادتان باشد اولین مشتریهای شما هیچکسی نیست به جز آشناها و اطرافیان شما، این لاجرم و قطعی است.
اما گامهای بعدی، هر مشتری یعنی یک ارزیابی از شما! خواهش میکنم ارزیابی مشتریها را دستکم نگیرید، بادقت به حرفهای آنها گوش کنید، توجیه نیاورید و به دنبال رفع مشکل و بهترشدن بروید، از آنهایی که از شما راضی هستند، خواهش کنید که شما را به دیگران معرفی و ارجاع دهند، دوم افزایش مهارتها است و سوم پیداکردن مسیر و مشخصکردن نقاطی برای ارزیابی کلی هدفتان است.