بیست سال اول عمر من ، بین سال های ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۹در ۳۰ کیلومتری جنوب غربی شیراز و در یکی از روستاهای سیاخ دارنگون(روستای شیب جدول) در خانه ای کاهگلی که همان خانه پدری ست گذشت.
تیرهای چوبی سقف
در سقف این خانه از تیرهای چوبی استفاده شده و یکی از سرگرمی های متداول من ،شمارش چند باره این تیرهای چوبی بود . انباشته شدن مداوم کاه گل در سالیان مختلف بر پشت بام ،کمر این تیرها را خم می کرد و گاهی تعدادی از آنها ترک برمی داشتند ولی تا سقوط کامل سقف کسی کاری نمی کرد.
خانه ای نقلی اما با صفا
این خانه ۶۵متری فاقد حمام و آشپزخانه به معنای مصطلح امروزی، دارای دو اتاق و یک سالن کوچک بود و سرویس بهداشتی در منتهی علیه جنوبی حیاط قرار داشت.
از دو اتاق این خانه باصفا ،یکی فاقد درب و به جای درب از تکه پارچه ای استفاده می شد که به آن پرده می گفتیم و در حد توان نقش درب را بازی می کرد.
اما اتاق دیگر که بختش سفید تر بود ومهمان خانه نام داشت درب داشت و با دو عدد قالی ۶ متری قشقایی که از دست بافته های حضرت مادر بود مزین شده بود.طبق یک قانون نانوشته ولی پذیرفته شده ،خیلی مجاز به استفاده از مهمان خانه نبودیم به جز در شرایط اضطراری مثل شب امتحان و یا حضور صاحب اصلی اتاق یعنی مهمان.
اگر بخواهم ملموس تر راجع به مهمانخانه صحبت کنم باید به چندسال بعد سفر کنید و گریزی به دوران عقد بزنم.
شباهت اتاق مهمانخانه با همسرجان
با کلی اصرار ،پدر خانم با این شرط که صیغه عقد فقط برای گرفتن وام ۲.۵ میلیون تومانی ازدواج درسال ۸۷ مورد استفاده قرار گیرد راضی به عقد بین من و همسر جان شد .
معنی این شرط این بود که گر چه ما از لحاظ قانونی و شرعی همسر بودیم ولی از لحاظ عرفی باید حدود و حرمت ها را رعایت میکردیم در غیر این صورت نکوهش ومزمت بدلیل زیر پا گذاشتن تفاهم نامه شفاهی در مورد عقد از ابتدایی ترین عواقب بود .
رفتار ما با اتاق مهمانخانه هم شبیه رفتارمان با همسر جان در دوران عقد بود.اتاق مهمانخانه گر چه جزء خانه پدری بود و متعلق به ما، اما در اصل اجازه نداشتیم از آن استفاده کنیم .
اتاق دیگر که درب نداشت یک فرش بادوام اما مستعمل کاشانی مزین اش کرده بود که محل خواب ،گذاشتن زیر باری و غذا خوردن و...بود.البته این اتاق نقش انباری را هم داشت.در ابتدای تابستان ها که گندم های دیم برداشت می شد پدرم آنها را در گونی ریخته و برای تهیه آرد جهت پختن نان و.... در گوشه ای از این اتاق می گذاشت.
هال=آشپزخانه +حمام و...
بخش سوم خانه پدری را هال می گفتیم.جایی که یک گاز برای آشپزی عضو ثابت ان بود و برای استحمام در روزهای جمعه هم چند قلم جدید مثل تشت،چراغ علاالدین و....به این عضو ثابت افزوده می شد.
معمولا در شش ماهه دوم سال بدلیل بازبودن مدارس و سردی هوا ، مادر جان، یک برنامه سین مشخص داشت.برنامه ریزی به نحوی بود که جمعه ها در اول صبح نان پخته شود.سپس پدرجان بساط آتش برای گرم کردن پیت های حلبی ۱۷ کیلویی را آماده کند تا مراسم استحمام ما توسط مادرجان همراه با تجهیزاتی مثل تشت،چراع علاالدین و... انجام شود .
،تشتی در هال گذاشته می شد و یار دیرین این تشت پیت ۱۷ کیلویی روغن نباتی بود که بعد از اتمام روغن درون آن حالا نقش جدیدی را بر عهده گرفته و حاوی آب گرم برای استحمام بود .معمولا یک چراغ علاالدین هم برای گرم نگه داشتن هال گذاشته می شد ولی گاهی سرما تا عمق استخوان نفوذ می کرد.
اصلاح سر یا این ماشین =بردن سر زیر گیوتین
در میان این همه لحظات قشنگ پر ازسختی باید خدا به فریادمان می رسید اگر موی سر بلند بود و آقا معلم مهربان توصیه به اصلاح(کچل کردن) موها کرده بود.
برای خلاصی از افتتاح نشدن چهارراه بروی سر مبارک در ابتدایی ترین لحظات پسا جمعه به هر طریقی باید چند خوان را رد می کردیم.
خوان اول پیدا کردن ماشین اصلاح از همسایه ها بود که گاهی از صبح تا ظهر به درب چندین خانه باید مراجعه می کردیم و در صورت یافتن این گنج پنهان وارد خوان دوم یعنی دعا برای سالم بودن ماشین و اصلاح سر بدون نیشگون های مداومش و جاری شدن اشک می شدیم.
گاهی شانس یار نبود و در اواسط کچل شدن ماشین از ادامه دادن منصرف می شد و قبل از رسیدن خدمت آقا معلم چهارراه ایجاد شده بود(خداوکیلی چه روزهایی را از سر گذرانده ایم)
بوی خوش کاه گل
در ابتدای نوشته به خانه کاهگلی اشاره کردم .دیوارها و سقف خانه از کاهگل بود و گر چه کاهگل دیوارها تا مدت های زیادی تعمیر نمی شد اما کاهگل پشت بام در اثر بارش باران و شسته شدن و برای پیشگری از چکه های سقف، معمولا چند سالی یکبار پیش از زمستان و در اوایل مهر، بساط اندود کردن پشت بام تدارک دیده می شد.
بدین ترتیب گل و کاه با هم ترکیب ولایه جدیدی از کاهگل بر لایه سال های قبل افزوده می شد.
آوای خوش باران وپشت بام کاهگلی
یکی از لذت بخش ترین لحظات زندگی در خانه کاه گلی،زمانی بود که باران می بارید و شنیدن موسیقی بارش باران بر پشت بام کاه گلی چنان بر وجودمان تاثیر گذاشت که اکنون در آستانه ۴۰ سالگی برای شنیدن آن موسیقی روحبخش در تدارک خانه ای کاهگلی هستیم .
هجرت به شیراز و رهایی خانه پدری
عوامل مختلفی از جمله نبود امکانات ،دبیرستان و ..باعث شد تا روستای شیب جدول و خانه پدری را در سال 79رها کرده و به شیراز برویم.ما ابتدا مشغول تحصیل شده و پس از آن هم گرفتار اداره و کسب وکار خودمان شدیم و کمتر سراغ خانه پدری می رفتیم
موانع پدر در خانه پدری
تنها کسی که ارتباطش را با خانه پدری قطع نکرد خود حضرت پدر بود.از هر فرصت استفاده می کرد و به خانه سر می زد و اگر می توانست نهالی می کاشت.گر چه برای رشد نهال ها دو مانع مهم وجود داشت.
اولین مانع =بره های همسایه
اولی این بود که چون حیاط ۸۰۰متری فاقد درب بود بره های همسایه در اولین فرصت از خودشان با یک وعده غذای متفاوت پذیرایی می کردند و ترتیب نهال را می دادند.
دومین عامل =کم آبی و گاهی هم بی آبی
دومین عامل نداشتن آب بود.فاصله خانه پدری با شیراز ۳۰ کیلومتر است و هنوز که هنوز است در سال ۹۹ با اطمینان نمی شود گفت آب داریم.به این علت که مخزن اصلی تامین آب روستا توسط تلمبه یکی از اهالی روستای مجاور پر می شود و این آب مناسب شستشو است و نه آشامیدن.
مجوز کارخانه آب معدنی صادر می شود اما روستاها فاقد آب شیرین آشامیدنی هستند
هووی خانه پدر وارد می شود
از سال های 77 و به مرور، تبدیل مراتع و منابع ملی به زمین های 1000متری به نام باغ شهر آغاز شد.توجه به مناطق بکر و ییلاقی و سراریز شدن جمعیت شیراز به سوی سیاخ دارنگون و...دارای مزایا و معایبی ست که زمان دیگری را می طلبد.
اما ایجاد باغ شهرها بدون توجه به گسترش زیرساختها مثل جاده،آب آشامیدنی و... و توجه به نیازهای اساسی مردم بومی باعث بروز اتفاقات ناگواری در این مناطق شده است.
با وجود نداشتن آب آشامیدنی شیرین ، دست اندرکاران زحمت کشیده اند و مجوز راه اندازی یک کارخانه آب معدنی از چشمه آب شیرین تنگ خانی را صادر کرده اند و بهره بردار آب شیرین سیاخ را درون بطری کرده و می فروشد و این پول به راحتی درون جیب مالک آب معدنی سر می خورد.
اگر اهالی بومی سیاخ دارنگون آب آشامیدنی سالم ندارند اصلا مهم نیست.مهم موفقیت زبل هاست.زبل هایی که در اسرع وقت و بدون ایجاد کوچکترین مانع برای راه اندازی آب معدنی و...کارهای اداری را انجام می دهند اما برای سند دار شدن زمین هایی که حدود ۴۰سال است توسط پدران ما به صورت دیم کشت می شود کلی قانون،تبصره،کمیسیون و..ردیف می کنند.
چرا من حاشیه رفتم؟
قرار بود از خانه پدری بگویم ،جل الخالق سر از کجا درآوردم.نکند تن من برای سردرآوردن از جاهای دیگر می خارد؟
ادامه داستان خانه پدری
از مدتی پیش که گرفتار ویروس منحوس کرونا شدیم و دوران خشکسالی تمام شد ،فیل مان یاد هندوستان کرد و خسته و کوفته از آپارتمان و آپارتمان نشینی هوس خانه پدری کردیم.اما چه بگویم از سرنوشت ما که گویی با ترافیک و....عجین شده و شاید هم خانه کاهگلی در صدد انتقام گرفتن از ما به خاطر رها کردنش هستیم.
جاده شیراز تا خانه پدری بدلیل هوو های خانه پدری ها یعنی باغ شهرها ،چنان شلوغ و پر ترافیک است که ترجیح میدهیم در آپارتمان پوسیده شویم و پوسیده شویم اما گرفتار ترافیک مسیر باریک و پر خطر سیاخ نشویم.
دوست عزیزی که تا اینجا مطلب را خوانده ایر این نوشته نیست و دلنوشته است.من همیشه راجع به خودآفرینی نوشته ام.اما مگر می شود نسبت به محل زندگی ،خانه پدری و وطن بی تفاوت بود.
آقایان مسئول چند نفر دیگر باید جان به جان آفرین تسلیم کنند تا جاده باریک سیاخ که برای ۲۵ سال پیش و تعداد معدودی خودرو پیش بینی شده تعریض شود؟
چند خانواده دیگر باید عزادار شوند؟
چند نماینده جدید انتخاب شوند و بیایند و بروند و وعده دهند اما عملا اتفاق قابل ذکری رخ ندهد؟
راستی شب ها راحت می خوابید؟
تیرهای چوبی سقف =اهالی بومی سیاخ
حکایت ما اهالی بومی سیاخ دارنگون و مناطقی شبیه سیاخ، حکایت همان تیرهای چوبی سقف خانه پدری ست که سال به سال فشار بر آنها افزوده می شود و تا سقف خانه فرو نریزد کسی کاری نمی کند.
امیدواری
امیدوارم از این نوشته لذت برده وهمذات پنداری کرده باشید و برایمان بگویید که خانه پدری شما کجاست و در چه وضعی ست.
اگر هم در اطراف شما هووی خانه پدری(باغ شهر) وجود دارد لطفا نظرتان را در خصوص مزایا و معایب آن بگویید.