بازنشر - روزهای پایانی اسفند را می گذرانیم و در آستانه نوروز قرار داریم ولی آنچنان خبری از عید نیست. نه خیابان ها مثل همیشه پر جنب و جوش است، نه بازار شب آن گونه که باید عید داغ است. امسال کمتر کودکی را می توان در خیابان دید که گریه کنان از مادرش تقاضای ماهی قرمز کند. شهر آنچنان بی حال است که انگار حتی چهره ی مجسمه ها و آدمک های بی جان سال نو هم غم دارد. حال و روز سفره هایمان هم که تعریفی ندارد و خبری از بوی تند ماهی دودی نیست! در بیشتر خیابان ها کسی نیست جز ماموران امدادی و آتش نشانی که فریاد می زنند و هشدار می دهند. کرونا... کرونا... مردم مراقب باشید. کرونا آمده است. دست هایتان را بشویید. در خانه بمانید. از گوشه ای هم صدای مسئولی می رسد که التماس می کند مردم در خانه بمانند. یا مسئولی دیگر که می گوید تقصیر خودشان است که در شیوع بیماری پیشتاز شده ایم؛ تقصیر خود مردم! و مردمی که میان این همه ماجرای در هم پیچیده، با خودشان مانده اند تا چه کار کنند تا شاید کمتر آسیب ببینند. مردمی که تا همین یک ماه پیش اگر می گفتی کرونا، با خودشان می گفتند: کرونا؟ کرونا دیگر چیست؟ حق هم داشتند. کدام یک از ما می دانستیم کرونا چیست؟ شاید آن روزها که هنوز کووید ۱۹ که در جامعه به کرونا شهرت دارد اپیدمی نشده بود، اگر کسی می گفت کرونا، می پنداشتیم نام اتومبیلی جدید است. از همان لاکچری خارجی ها! یا شاید یک فحش رکیک! اما حالا همه مان می دانیم کرونا چیست. حالا بیشتر ما انقدر خوب کرونا را می شناسیم که خود ویروس هم به این خوبی خودش را نمی شناسد. راستی چه کسی فکرش را می کرد؟ کدام یک از ما می دانستیم که قرار است در روزهای منتهی به نوروز که معمولا باید به فکر باقلوا و پا درازی و نان چایی و آجیل شب عید باشیم، مجبور شویم با واژه ی زننده و چندش آور کرونا سر و کله بزنیم و تیترهای اصلی رسانه ها و مطبوعات را به آن مزین کنیم؟ من فکر می کنم، نخستین چیزی که در این هیاهو می توان آموخت آن است که اینجا، خاورمیانه، مهد ناگهان هاست. سرزمینی پر از ماجراهای ناگهانی. اما با وجود تمام این ناگهان ها، نا امید شدن بدترین بلایی است که می تواند بر سر یک جامعه بیاید. واقعیت این است که سال هاست تا می آییم خودمان را با مصیبت جدید هماهنگ کنیم، ناگهان محنتی جدیدتر از راه می رسد که گاه آنقدر خطرناک است که حتی گزند های بحران پیشین را به مرور زمان چیزی عادی جلوه می دهد. هیچ معلوم نیست اگر شبی به رختخواب برویم، چه ماجرای جدیدی پشت در خانه هایمان منتظر است تا صبح فردا را برایمان تبدیل به داستانی تازه کند. داستانی که معمولا یک تراژدی تلخ است و ترسناک. داستان های پشت سر هم که هر یک پیچیده تر و وحشتناک تر از داستان قبلی است و تمام این ها برگه هایی از کتاب قصه ی زندگی ماست. پارسال اگر سیل اگر جلوی چشمانمان خانه هایمان را با خود می شست و میبرد، اگر زلزله با لرزش های مهیب و سهمگین جانمان را می لرزاند، این بار موجودی به جانمان افتاده است که نه دیده می شود نه گام هایش سر و صدایی دارد. بی صدا می آید و ریه هایمان را متلاشی می کند و خانواده های هموطنانمان را آرام آرام عزادار. آرام و بی رحمانه. خودمانیم! سالهاست که یک زندگی ساده و بی دردسر فارغ از هرگونه اضافات و تجملات، بزرگترین آرزوی خیلی هایمان است. سالهاست که مواجهه با این داستان ها، ما را صرفا به بودن آبی برای نوشیدن و نانی برای خوردن راضی کرده است. آب و نانی که شاید همان هم برای خیلی ها دست نیافتنی باشد. پارسال را یادتان هست؟ همین یک سال پیش که بیشتر فکر و خیالمان تحریم پسته سیصد هزار تومانی بود تا با نخریدن آن شاید کمی از قیمتش کاسته شود ولی درست در همان حوالی بود که ناگهان سیلاب های سونامی گونه و خشمگین، هموطنانمان را در اقصی نقاط کشور بی سقف کرد و دار و ندارشان را به غارت برد. آن روزها چه کسی فکرش را می کرد که یکسال بعد قرار است پرستاران و پزشکان لباس های یک تکه بر تن کنند و ماسک هایی بزرگ بر چهره بگذارند و به جنگ چیزی به نام کرونا بروند؟ هیچکس! این ها همه درس هایی است برای زندگی کردن. درس هایی که هر صفحه اش تاکید دارد زندگی کردن در این دوره از زمان حتی اگر نخواهیم بدبینانه نظر بدهیم، متفاوت و دشوار است. درس هایی که به ما می آموزد ما مردم اگر خودمان، به داد و آلام هم نرسیم، آن ها یکی پس از دیگری آنقدر گلویمان را می فشارند که تا آستانه ی مرگ پیش برویم. تمام این رنج ها به خوبی به ما آموخته اند که ما مردم، جز یکدیگر هیچ سرمایه ای نداریم. حالا اگر خودمان هم به داد هم نرسیم، آن گاه چه چیزی برایمان باقی خواهد ماند جز مصیبت پشت مصیبت؟ هیچ نمی ماند! در چنین موقعیتی، بعید بنظر می رسد چیزی جز امید به بهتر شدن اوضاع و نیز مهربانی مردم نسبت به یکدیگر نمی تواند آن ها را در فائق آمدن بر مشکلات یاری کند. وای بر روزی که دو چیز در ما بمیرد. اول امید و دوم رحم ما نسبت به یکدیگر. امید به ما می آموزد هیچ چیز آنچنان سخت و دشوار نیست که حل شدنی نباشد و مهربانی به ما می گوید، اگر در مواجه شدن با دردها در کنار هم باشیم، اگر یکدیگر را بهتر درک کنیم، اگر در رفتارهایمان بشردوستی بر خودخواهی پیشی بگیرد، هیچ ویروسی نمی تواند بر ما پیروز شود. حال ماییم و خودمان و مشکلاتی که نمی توان بودنشان را انکار کرد. در اینجا دو گزینه در پیش روی ماست. حالا دیگر این به خودمان بستگی دارد که در شرایط سخت، یکدیگر را دریابیم یا فقط به خودمان بیندیشیم. و من ایمان دارم اگر دوستی و عطوفت انتخاب تک تک ما باشد، در پس این زمستان سرد و سیاه، بهاری پر از شکوفه خواهد آمد. بهاری که در آن دوباره همگی گرد هم خواهیم نشست. بهاری سرشار از نعمت و برکت که کارهایمان را رونق خواهد بخشید و در آن شاد و خوش خواهیم بود؛ اگر گزینه نخست انتخاب ما باشد.
بیست و چهارم اسفند ماه سنه 1398 - شماره 983 نشریه مینودر - قزوین