روایتی از آهنگری سنتی در قزوین در گفتگو با سیدعلیاصغر حداد، آهنگر قدیمی
محمدعلی اشتریان - آهنگر بازار قزوین در دیرباز شاید پرهیاهوترین گذر در بازار سنتی قزوین بود اما حالا مدرنیته در صنعت، پتک ها را زمین گیر و کوره ها را به خاموش برده است. اگرچه هنوز اندک صدایی از این نبرد داغ با آهن در این راسته به گوش می رسد ولی در پس این سر و صداها سکوتی با بوی نیستی نهفته است. این گذرگاه که حالا دیگر سال هاست به بازار پرنده فروش ها معروف است ولی در گذشته، این تنها صدای پیکار پتک و آهن بود که ستون های بازار را می لرزاند. حالا هم در میان انبوه صدای کبوتران و پرندگان زینتی، هنوز بانگ این برخوردهای داغ و آهنین، یک سنت دیرینه را یادآوری می کند. صدایی که هر زنگ آن، یادآور یک تاریخ و یک هنر از یاد رفته است. هنری که حالا به عقیده سید علی اصغر حداد، آهنگر شصت و دو سالهی قزوینی، سال هاست در سرزمین ما یک شغل مرده به حساب می آید و همین تعداد انگشت شمار باقی مانده هم نفس های آخر را می کشند و کوره هایشان رو به خاموشیست.
ساعت یازده صبح است؛ صدای پرنده ها و چکش کاری ها انگار با هم در رقابت اند. در این میان، در کنار مردم رهگذر گاهی هم وانت یا موتور سیکلتی عبور می کند. مغازههای آهنگری که تعدادشان به انگشت های دست نمی رسد، داس ها را به عرضه گذاشته اند و در قسمت بیرونی مغازه چیده اند. داس هایی فولادین و آبدیده با لبه های تیزین که در انتظار دستان دروگران هستند. دروگرانی عاشق، که با وجود تولد صنعت مدرن، دل به ابزار صنعتی نمیدهند.
آهنگری سید صادق؛ این نخستین تابلویی است که در اینجا به چشمم میخورد. نامی که بر مغازه آقای حداد نهاده شده است. نوسان پتک پولادین در دستانش، بندش را ورزیده است. قطرات عرق از چین و چروک های پیشانی اش پاک نمی شود و با چکیدن هر قطره، حرارت زغال سنگ گداخته در کوره، قطره ای دیگر بر جایش می نشاند. نه خستگی کار و نه نبود درآمد هیچ یک نمی تواند از مناعت طبع او بکاهد. مردی که داس هایش همچون خودش به آبدیدگی و استحکام زبان زد است. ساعتی به گفتگو با او پرداخیتم. گفتگویی با طعم یک عمر آهنگری سنتی، با تمام تلخی ها و شیرینی هایش.
سلام! خدا قوت. لطفا از خودتان بگویید.
سلام؛ بنده سید علی اصغر حداد هستم فرزند سید صادق؛ آهنگرم. شصت و دو سالهام.
از آهنگر بازار قزوین بگویید.
از زمان پدرم وارد این مغازه شدم که حالا می بینید. آن موقع ها سر تا سر اینجا آهنگری بود. هجده تا... بیست تا... به مرور زمان به دلایل مختلف تعدادشان کم شد و رسید به این سه- چهارتا مغازه که همه این ها هم روی هم رفته یکی حساب می شود. چون کار نمی کنند.
یک کار مُرده!
این کار یک کار مرده است. من این را همیشه می گویم. به این کار دیگر نمی گویند هنر. نمی گویند آهنگری. این کار دیگر مرده است. برای این که ما ده بیست نوع جنس تولید می کردیم. از وقتی این ابزار فروشی ها در بازار باز شد، آهنگری و چلنگری هم جمع شد. جمع شدن این یک طرف، تولیدی ها یک طرف دیگر که ابزارشان را آماده می آورند و می فروشند؛ از یک طرف دیگر هم دستگاه های برقی آوردند و آهنگری سنتی را منحل کردند.
با آهن عجین شده ام!
ما دیگر با آهن عجین شده ایم. ادغام شده ایم. پنجاه سال است من در این شغل هستیم. صبح ها با گفتن الهی به امید تو مغازه را باز کردیم و تا غروب با آهن سر و کار داشتیم. غروب هم که از خستگی به خانه برگشتیم، نه با زن بچه می توانیم حرف بزنیم و نه اعصابمان می کشد. تنها ناچاریم به زندگی کردن؛ ولی با آهن ادغام شده ایم. الان اگر به من بگویند برو جای رییس بانک ملی بنشین، قبول نمی کنم. من اگر یک روز کار نکنم انگار عزراییل جانم را می گیرد. چون بدن تا بخواهد دوباره آماده کار سخت شود، زمان می برد.
از همان ابتدا آهنگر بودید؟
هفت سال در مطب دندان سازی کار می کردم. پدرم فکرش قدیمی بود و ساده. اصلا قدیمی ها به اولاد پسر به عنوان برده نگاه می کردند. یعنی می گفتند این پسر من است باید هر کاری برای من بکند. ما هم با همین تفکر آمدیم اینجا نشستیم کار کردیم و شدیم آهنگر! بعدا هم به هیچ عنوان علاقمند نشدیم.
اما شما گفتید با آهن عجین شده اید!
این صحبت من برای الان است نه خواسته آن زمان. الان دیگر نمی توانم از آهن فاصله بگیرم. ولی مثلا خود شما الان بدت میآید رییس بانک شوی؟ شما هم اگر علاقه ای به کار[آهنگری] داری، دو سه روز پیش من بیا و تماشا کن. مطمئن باش روز سوم کلاهت اگر اینجا بیفتد، از دور با قمیش آن را بر می داری. این شغل مرده است. ما هم پنجاه سال است در این شغل هستیم و دیگر مجبوریم باشیم.
یعنی می خواهید بگویید آهنگری شغل خوبی نیست؟
نمی گویم شغل بدی است. نه اصلا. این شغل بی پشتوانه است و اگر یک هفته نیایی سر کارت، حتی یک ریال به شما پول نمیدهند. مثلا همین برادرم در مغازه روبرو که بسته، به خاطر کرونا از 18 روز پیش در خانه خوابیده است. باز هم شنیدم می گویند از شنبه دو هفته بازار و مغازه ها را ببندید. خب من ببندم از کجا نان بخورم؟ آن موقعی که آهنگری خوب بود و همه طالب آن بودند، بیست نوع جنس اینجا ارائه می شد و همه می آمدند آهنگری. اما الان، بازاری های ابزار فروش بیشتر از ما جنس آهنگری دارند. همه اش هم داس ها و تیشه های چینی! همهی این ها بهره پولشان را می خورند. می روند کلنگ و تیشه و ابزار را کیلویی می خرند و انبار می کنند و بهره پولشان را می خورند اما من اینجا چه کار کنم؟
آن ابزارهای چینی کیفیت ابزار شما را دارد؟
آن داس های چینی دو هزار به درد نمی خورند! اینجا وقتی یک داس از ما بخرند چهار سال با آن کار می کنند. آن داس های چینی که کار نمی کند! آن ها اگر کیفیت داشت که قیمتش سی- چهل تومان نبود. زغال سنگی که ما برای مصرف خودمان می گیریم کیلویی ششصد- هفتصد تومان، الان به دو هزار و پانصد تومان رسیده است. آهنی که کیلویی دو هزار تومان می خریدیم الان باید کیلویی دوازده هزار تومان بخریم. وقتی قیمت می دهیم مثلا هشتاد هزار تومان، یک عده می گویند گران است. آن وقت پسته کیلویی دویست هزار تومان است!
از روش کارتان بگویید.
ابزار کار ما یک دم است. یک کوره. یک سندان. چند چکش و چند انبر. محصولات ما فقط با زور چکش کاری شکل می گیرد و هیچگونه تراشکاری در این کار دخالت ندارد. این دم ها مثلا قبلا دستی بود ولی الان برقی شده است و با روشن کردن شروع می کند به دمیدن در کوره. زغال سنگ هم ماده مصرفی مهمی است که اگر نباشد اصلا کار به درد نمی خورد.
اسم آهنگر بازار از بین رفت!
سابق در بازار قزوین هر راستایی کار خود را داشت. راستای آهنگربازار. راسته حلبی سازها. راسته کفاش ها، طلا فروش ها و راسته های دیگر. به مرور کبوتر فروش ها آمدند و اسم آهنگر بازار از بین رفت وگرنه اینجا قبلا تمامش آهنگری بود.
خاطره ای از آن روزها دارید؟
از صبح تا شب اینجا برای ما خاطره بود. آن روزها از اصفهان و شیراز و تهران کلی مشتری داشتیم. پدر ما تیشه می ساخت وقتی نگاه می کردید تیشه به آدم می خندید. اما الان دیگر این شغل مرده است. آن دوران، شیرازی ها با خواهش جنس ما را میبردند. الان بازاری ها جنس بیخودی می آورند و می فروشند. من قیمت می دهم هشتاد تومان، طرف می گوید سید بازار می دهد چهل تومان! من هم که نمی توانم بروم سر بازاری را ببرم. میتوانم؟ شش هفت ماه گرسنگی می کشیم تا کار را برای فصل بهار آماده کنیم؛ بهار می بینیم سبزی فروش آهنگر می شود. گندم فروش آهنگر می شود. خلاصه همه جلوی دکان هایشان داس و وسایل آهنگری می فروشند.
علت اصلی مرغوبیت کار شما نسبت به جنس های مدرن کارخانه در چیست؟
اصل این قضیه به نحوه آب دادن بر می گردد. ما ابزارها را با روغن آب می دهیم. یعنی در کوره داغ می کنیم و در روغن فرو می بریم. اما بازاری ها که این کار را نمیکنند. نمیتوانند هم بکنند چون آن ها فقط فروشنده اند و پشت میز می نشینند. این جنس های صنعتی که در بازار میفروشند که آبدیده نیست. همینطوری می آورند و می فروشند.
بنظر شما با این وجود هنوز کسی حاضر است کارش آهنگری باشد؟
به چه امیدی بیایند؟ در روزگاری بیست نوع جنس تولید می کردیم ولی الان فقط داس تولید می کنیم چون بازار در اختیار کارخانه است. شما الان برو بازار ببین نشسته اند پشت میز داس و تبر می فروشند. سال هاست که دیگر همه رسته ها روال خودشان را از دست داده اند. قبلا هر کس شغل خودش را داشت.
دوست ندارم پسرم آهنگر شود!
متاسفانه باز هم می گویم این شغل ما در ایران مرده است و ما هم جز ادامه دادن چارهای نداریم. الان من بعد از پنجاه سال مجبورم در این کار بمانم. شما بگویید کجا بروم؟ یک پسر لیسانس دارم که بیکار است ولی حتی خودم دوست ندارم بیاید اینجا. این شغل خسته کننده است. زور جوانی می خواهد و شغلی نیست که پشتوانه داشته باشد. ما صبح میکاریم. ظهر میچینیم. بعد از ظهر میفروشیم تا خرج همان روزمان را در بیاوریم. این شغل به درد امروزی ها نمی خورد.
مرد آهنگر خسته، این ها را می گوید و کوره را آتش میکند...