کمِ کم پونزده سال پیش بود. داداش بزرگهم رضا آخرهفتهها که از سرکار برمیگشت یهبطری الکل صنعتی و یه کف دست پنبه برمیداشت میرفت سراغ ضبط آخرین سیستمش. ضبطشو با پول خودش خریده بود؛ سه تا سیدی میخورد و مثلش تو فامیل نبود.
اول از همه شیشههای زیرتلوزیونی رو چک میکرد که مبادا جای انگشت من یا مجید روش مونده باشه؛ بعد کلید رو، که فقط خودش داشت، مینداخت و در زیرتلوزیونی رو با احتیاط باز میکرد. دستی به سر ضبطش میکشید و از گرم نبودن سیستمش که مطمئن میشد، با حوصله و سر صبر درزای ضبط رو با الکل و پنبه تمیز میکرد. وقتی ضبط حسابی برق میافتاد؛ اونوقت میرفت سراغ قفسهی نوار کاستای که همیشه دور از دست، بالای یخچال میذاشت؛ کاستا رو یکییکی ورانداز میکرد و اگه لازم بود نوارشونو با مداد جا مینداخت و آخرسر از بین البوما چند تا «اندی شاد» سوا میکرد که شب وقتی همه خواب رفتن با هدفون آخرین مدلش جلوی ضبط درازکش بکشه و تا صبح آهنگ گوش بده.
حالا ضبط رضا مدتهاست گوشه پذیرایی خونه خاک میخوره؛ پسر سه سالهش که دستهی سیدی رو شکوند دیگه نه ازش کار کشیدیم نه حوصله کردیم تعمیرش کنیم. حالا رد انگشتای پسرک رو از شیشهی زیرتلوزیونی پاک میکنیم. جای قفسه کاستا هم رو یخچال گلدون گذاشتیم. ولی هنوزم وقتی بوی الکل صنعتی میاد زیر دماغم، آهنگای اندی تو سرم میپیچه.#مرضی
@t.me/khordeh_matn