ذهنم «هنگ» کرده بود
آنرا پیش تعمیرکار بردم
تا پشت ذهنم را باز کرد
گفت: اوه اوه
چقدر «بویِ نا» گرفته است
چقدر پنجره باز داری؟
چند وقت است سرویسش نکرده ای
گفتم چطور مگر؟
گفت: حرفها، احساس ها و ایدههای نگفته و کارهای بلاتکلیف در ذهن، شبیه «پنجره های باز» در کامپیوتر است و بخشی زیادی از ظرفیت پردازش ذهن را اشغال می کند.
چرا اون ها را نبستی؟!
گفتم: چه جوری باید می بستم؟!
گفت: باید هر روز یکبار باید هرچه در ذهن داری را بیرون بریزی و تمام حرف ها، احساس ها،ایده ها، فکرها و کارهای بلاتکلیفی را روی کاغذ بنویسی
تا هوای تازه در ذهنت جریان پیدا کند
و گوشه و کنار ذهنت، بوی ماندگی و رکود نگیرد.
خدا خیرش بدهد
از وقتی به نسخه او عمل می کنم
ذهنم مثل ساعت کار می کند
و یکبار هم ریپ نزده است.