قصهی رفاقت من و تو نقل امروز و دیروز نیست.
من از کودکی تو را میشناسم و تو نیز از همان کودکی اسم و رسمم را از پدر و مادرت بسیار میشنیدی
خودت هم با من مانوس بودی و گاهی نیز پیش دیگران مرا میخواندی…آنها برایت کف میزدند و تو ذوق میکردی.
شاید…
به خاطر همان آشنایی دیرینه است که حالا پس از چندین سال از آغاز رفاقتمان، باز هم مرا با همان نگاه کودکیات میبینی و با همان ویژگیهایی میشناسی که در بچگی به آنها عادت کرده بودی.
اما رفیق قدیمی من
از دست من برای تو کارهایی برمیآید که از آنچه تو درکودکی میپنداشتی بسیار فراتر است.
اگر به من دل بدهی من میتوانم:
برای این زنده کردن این رفاقت قدیمی…
فقط کافی است همان زمان همیشگی در همان آدرس قدیمی «حاضر» باشی:
نماز، بعد از حمد، نرسیده به رکوع، سورهی توحید