ویرگول
ورودثبت نام
کیانا
کیانا
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

احوال این روزها و پاسخ دادن به پرسشم توسط جیمز کلیر

این روزا دارم سعی می‌کنم به هر کسی که می‌رسم بعد از سلام و احوالپرسی، نگم:« وااای هوا چقد گرمههه!» چون وقتی در این باره غر می‌زنم بیشتر گرمم میشه(!). انگار خورشید داره نزدیک و نزدیکتر میشه که ماها رو در آغوش بگیره (امان از آغوش گرم خورشید). راستی قرار بود تلاش کنم غر نزنم |:
از همون روزی که توی حموم بودم و آب قطع شد، هر وقت زن همسایه رو میبینم که داره کوچه رو آب‌پاشی می‌کنه، آرزو می‌کنم که بیفته توی فاضلاب. چون منبع آب شهر چیزی جز یه سد نیست و خب آب سد هم رو به اتمامه :) پس ما اینجا یه روز آب داریم، یه روز نداریم، یه روز اب داریم_برق نداریم، یه روز برق داریم_آب نداریم. تقریبا یه هفته میشه که اوضاع اینه.
بگذریم…
خوبیش اینه که این همون تابستونیه که به امید رسیدنش شب‌های امتحان خرداد رو سر می‌کردم (چشای اشکی با لبخند پهن) و هنوز تموم نشده و پنجاه و چهار روز باقی مونده (چشای اشکی با خنده‌ای که دندونا دیده میشه). من کلی برنامه برای تابستون داشتم. از کوتاه کردن موهام و دیدن کلی فیلم بگیییییییر تا رفتن به طبیعت و بیدار موندن یه شب تا صبح. بعضیاش عملی شد مثل کوتاه کردن موها. چیزی که براش نگران بودم ولی در آخر، نتیجه رو خیلی دوست داشتم حتی بیشتر از موهای بلند. یا مثلا دیدن فیلم؛ تا الان از بین فیلمایی که دیدم، فیلم ″book thief″ رو بیشتر از همه دوست داشتم. بماند که قراره چندتایی فیلم رو هم برای هزارمین بار ببینم از جمله ″Charlie and the Chocolate Factory″. برنامه‌ی دیگه ای که برای تابستون داشتم، رفتن به طبیعت بود. خب، من آدم مستقلی نیستم که هر وقت خواستم ماشینِ نداشته‌ام رو روشن کنم و بزنم به دل طبیعت. پس اجرای بخش زیادی از این برنامه به خانواده بستگی داره (و البته قدرت من در راضی کردن اونها برای زدن به دل طبیعت). برنامه‌ی بعدی چیزی بود که خیلی براش ذوق داشتم اما جالب اینه که تا الان اجراش نکردم؛ شاید فرصتش محیا نشده یا ذوقم برای اجراش کور شده. اون برنامه این بود که یک شب تا صبح بیدار بمونم و به کارایی مثل کتاب خوندن، فیلم دیدن (ترجیحا ژانر ماجراجویی) و خوردن خوراکی‌هایی که خودم درست کردم بپردازم. همینطور دوستامم موافقت کردن که بیدار بمونن و با هم ویدیو کال بگیریم. برنامه‌ی بعدی : کتاب خوندن← وضعیت: در حال انجام.
...و برنامه‌های این چنینی که ایده‌شون وقتی که امتحان داشتم به سرم میزد. با خودم می‌گفتم:« خدایا یعنی بعد این دوتا امتحان دیگه تابستون شروع میشه؟ یعنی دیگه من میمونم و یه عالمه کاری که قراره ازشون لذت ببرم؟» و بعد از کلی انتظااااااااااار تابستون رسید. شروع کردم به نوشتن کارایی که قرار بود انجام بدم. یکی یکی انجامشون می‌دادم و تیک می‌زدم. اما… اما اینطوری بودم که:« فقط همین بود؟ هه. فک میکردم قراره کلی از این کار لذت ببرم!» در واقع وقتی به انجام کارِ x فکر می‌کردم، خوشحالتر از وقتی بودم که همون کارِ x رو انجام می‌دادم! همین شد که برای اجرای ادامه برنامه‌ها ذوق آنچنانی ندارم (مثل همون که گفتم، بیدار موندن یه شب تا صبح که براش ذوقی ندارم).
خلاصه…
گذشت و رسیدیم به دیروز. وقتی داشتم کتاب ″عادت‌های اتمی″ رو می‌خوندم، دلیلش رو فهمیدم! دلیل اینکه:
چرا فکر کردن به انجام فلان کار لذت بخش‌تر از انجام همون فلان کاره؟
_جواب من بر اساس چیزی که در کتاب خوندم اینه:
بیاید با یه مثال شروع کنیم؛ یه فرد معتاد به کوکایین، بیشترین مقدار دوپامین رو با دیدن پودر ترشح می‌کنه، نه زمانی که اونو بالا می‌کشه! (مثالی عامیانه‌تر: یه دانش آموز بیشترین میزان دوپامین رو با فکر کردن به تابستون وقتی که تحت فشار امتحانات هست ترشح می‌کنه، نه وقتی که تابستون از راه می‌رسه 😿)
پسسسس، دوپامین نه تنها در زمانی که لذت رو تجربه می‌کنید، بلکه در زمانی که همون لذت رو پیش بینی می‌کنید هم منتشر میشه. سیستمی که موقع دریافت لذت توی مغز فعال میشه، همون سیستمیه که موقع پیش بینی لذت توی مغز فعال میشه. و دلیل اینکه پیش بینی یا فکر کردن به یه تجربه حس بهتری از دستیابی به اون داره هم همینه!
جناب جیمز کلیر توی کتاب عادت‌های اتمی، ناخونکی به این موضوع زد و سریع خودشو کشید عقب. دریغ از یک راه حل برای این مشکل (نامرد). البته به این دلیل این بحث رو مطرح کرد، تا مباحث بعدی که می‌خواست بگه از طریق این قابل درک بشه. به هر حال من دیگه دست از سر کچل جیمز برداشتم (خودش برداشت گفت:« بابا من راه حلم کجا بوده؟» بعد کَلَش رو نشون داد گفت:« اگه مو میبینی بکَن نه بکَن.») و رفتم تا خودم راه حلی پیدا کنم. بعد از کلی فکر کردن، یاد یه میم افتادم. میمی که درباره فیلم دیدن توی فصل امتحانات بود.

خودشه! وقتی یه ایده به ذهنت می‌رسه همون موقع عملیش کن. اینجوری بیشتر ازش لذت میبری. اما اگه بخوای منتظر بمونی و همش به لذت اون ایده فکر کنی، وقتی که زمان مورد نظرت می‌رسه و انجامش میدی، شاید به اندازه وقتی که بهش فکر می‌کردی، ازش لذت نبری. درست مثل وقتی که امتحان داری ولی می‌شینی فیلم میبینی، لذتش بیشتر از وقتیه که تابستونه و همون فیلم رو می‌بینی.
این راه حلیه که من تونستم با سوزوندن تعداد زیادی فسفر کشف کنم :/ . البته که راه حل چندان خوبی نیست؛ چون معمولا وقتی ایده‌های جدید به ذهن ما می‌رسه که پر مشغله‌تر از همیشه باشیم (حداقل برای من که اینطوریه) و این زمان، اصلا زمان خوبی برای لذت بردن از ایده‌های گوناگون نیست چون قطعا مشغله‌هایی که ما رو مشغول کردن از اهمیت بیشتری برخوردارن و در اولویت قرار دارن. به هر حال این می‌تونه یه راه حل آزمایشی و بدون تضمین باقی بمونه تا زمانی که خودم شب قبل از امتحان ریاضی بشینم سریال پیکی بلایندرز ببینم و بیام نتیجه رو اعلام کنم. اگه نمره امتحانم بالای پونزده شد، این راه حل رو ضمانت می‌کنم.
خلاصه…
پنجاه و چهار روز تا پایان تابستون باقی مونده. سعی می‌کنم توی این چند روز هر ایده‌ای که به ذهنم رسید رو عملی کنم چون به اندازه کافی وقت دارم. اما هنوز باورم نمیشه که نصفِ یه تابستون دیگه از عمرم گذشت و دیگه نمیاد.¡



پ.ن ۱: خوبین؟ خوشین؟ چه خبر؟ راستی هوا چقدر گرمهههه



سی و نهمین روز از تابستان

(احساس خوب ناشی از روال بودن زندگی)


کتابدانش آموزشب امتحانعادتهای اتمیجیمز کلیر
سلام دوست من
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید