فکر کردن به اینکه در این روزگار با کدام رود قرار است هم سو شوم مرا میترساند، اما فکر کردن به اینکه پاروها در دست من است، مرا تسکین میدهد. تصور اینکه شاید دلیل طاقت فرسا شدن زندگی، حرکت بر خلاف جریان رود است، دلهره آور و تصور اینکه پارو زدن برخلاف آب بهترین گزینه است چرا که در انتهای هم سویی با جریان آب چیزی جز پرت شدن از آبشار نیست، تسکین دهنده است. دیدن قایقهایی که سوراخ، پر از آب و غرق میشوند نگران کننده و دیدن انسانهایی که بدون قایق، تنها به کمک ماهیچههایشان در حال شنا کردن هستند، انگیزه بخش است. اندیشیدن دربارهی خشک شدن رود مرا پریشان و بارش باران مرا امیدوار میکند.
و من
در این تلاطم روزگار، در میان ناآرامیها و آرامشها، گاهی خود را به جریان زندگی میسپارم و گاه با تمام وجود به سمت دریای رهایی حرکت میکنم. گاه از فکر پرتاب شدن به درهی شکست، دلهره وجودم را فرا میگیرد و گاه به درستیِ مسیر خود، ایمان میآورم. گاه مرهم به روی زخمهای عاقبتم میگذارم و گاه با دستان خود بر تن عاقبت زخم میزنم.
زندگی در میان خواستن و نخواستن
ترسیدن و آرام شدن
گرفتن و رها کردن، گرفتن و رها کردن و گرفتن و رها کردن… و این بود روزگار ما
اما شما فراموش نکنید. اگر روزی از آبشار پرت شدم، اگر تکه چوبهای قایق را، شناور بر روی آب دیدید و مرا نیافتید، بدانید که پیکر من به آرامی سینهی آب را شکافته و به اعماق آن راه یافته است. بدانید که من به مرور به طبیعت خواهم پیوست. لجنها تن مرا به رنگ سبز در میآورند، ماهیها به من میخندند و صدفها سنگ قبر من خواهند شد. بدانید که من به اقیانوس تعلق دارم و آنجا در آرامش به سر خواهم برد؛ حتی با وجود ترسی که از طوفان و گردآب دارم، آنجا آرامگاه ابدی خوبی برای من است.
شصت و نهمین روز از تابستان
( احساس شوق )